ترجمه مقاله

صاحب الزنج

لغت‌نامه دهخدا

صاحب الزنج . [ ح ِ بُزْ زَ ](اِخ ) ابن اثیر در حوادث سال 255 هَ . ق . گوید: به شوال این سال در فرات بصره مردی خروج کرد و خود را علی بن محمدبن احمدبن عیسی بن زیدبن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب خواند و زنگیان را که در سباخ بودند فراهم ساخت و از دجله گذشته در دیثاری (؟) فرودآمد و از ابوجعفر آرد که نام وی را علی بن محمدبن عبدالرحیم گفته اند از طایفه ٔ عبدالقیس و مادر او دختر علی بن رحیب بن محمدبن حکیم از بنی اسدبن خزیمة است ، از قرای ری . وی میگفت : جد من محمدبن حکیم از مردم کوفه بود و با زیدبن علی بن حسین بر هشام بن عبدالملک خروج کرد و چون زید کشته شد به ری گریخت و در قریه ٔ وَرزَنین سکونت جست ، و پدر پدر وی عبدالرحیم از طائفه ٔ عبدالقیس و مولد او طالقان بود و به عراق آمد و کنیزکی سندی بخریدکه از او پدر صاحب متولد گشت . صاحب الزنج ابتدا با بعض اطرافیان منتصر متصل بود و ایشان را مدح میگفت و صله میستد، سپس بسال 249 هَ . ق . از سامرا به بحرین رفت و خود را علی بن عبداﷲبن محمدبن فضل بن حسن بن عبیداﷲبن عباس بن علی بن ابی طالب خواند و در «هجر» مردم رابه طاعت خود دعوت کرد و جمعی کثیر او را متابعت کردند و میان ایشان دودستگی پدید شد و مردم بحرین وی راچون پیغمبری دانستند و او از ایشان خراج بگرفت و فرمان وی در آنجا نافذ گشت چنانکه با اصحاب سلطان به جنگ بخاست و از بحرینیان بسیار کس کشته شدند و چون این شکست آنان را ناخوش افتاد، صاحب الزنج ناچار به احساء رفت و نزد بنی شماس که طایفه ای از بنی سعدبن تمیم اند اقامت جست و تنی چند از مردم بحرین با او بودند. از وی حکایت کنند که در این ایام بود که مرا آیاتی چند از امامت دادند و مردمان را آشکار شد از جمله آنکه چند سوره ٔ قرآن بر من تلقین گشت و برفور به یک بار آن را از بر ساختم که از این سور سوره های سبحان ، کهف و ص است . دیگر آنکه به فکر بودم که به کجا بروم ، ناگاه ابری بر سر من سایه افکند و از آن خطاب رسید که به بصره رو. و از وی آرند که مردم بادیه را گفت من یحیی بن عمر علوی ابوالحسن هستم که در ناحیت کوفه کشته شد. و بسیار کس را بفریفت و با خود همراه ساخت و به ردم که ناحیتی است از بحرین حمله برد و جنگی سخت کرد و شکست بر او افتاد و بسیاری از یاران وی کشته شدند و اعراب از گرد او پراکنده گشتند و او به بصره نزد بنی ضبیعة رفت و جماعتی در آنجا پیرو وی شدند که علی بن ابان مهلبی در جمله ٔ آنان بود (سال 254) و این وقت عامل بصره محمدبن رجاء حضاری بود. و چون ورود صاحب الزنج به بصره با جنگ دو طایفه ٔ بلالیه و سعدیه مصادف گشت وی در یکی از دو طایفه طمع بست ، و کس نزد ایشان فرستاد، اما مردم شهر دعوت او نپذیرفتند و ابن رجاء به طلب وی برخاست و صاحب الزنج با تنی چند از یاران خویش به بغداد گریخت . ابن رجاء عده ای از پیروان او را زندانی ساخت که پسر بزرگ وی و زن و دختر و کنیزک آبستن او در جمله ٔ آنان بودند. چون صاحب و یاران وی به زمین بطیحه رسیدند عمیربن عمار مأمور آن ناحیت ایشان را گرفته نزد محمدبن عوف عامل واسط فرستاد، لیکن صاحب الزنج حیلتی کرد و خود و یاران وی از دست او خلاصی یافتند و به بغداد شدند، پس یک سال در این شهر بماند و در آنجا خود را محمدبن احمدبن عیسی بن زید نسبت کرد و گفت : علامتهایی بر من آشکار شده است که آنچه در ضمیر یاران من باشد فهم کنم و هر کار که کنند بدانم و عده ای از مردم بغداد به وی گرویدند. در این وقت محمدبن رجاء از ولایت بصره عزل شد و بزرگان بلالیة و سعدیة زندانها بگشودند و زندانیان را رها ساختند که در جمله زنان و فرزندان صاحب الزنج بودند. وی چون این خبر بشنید در رمضان 255 بهمراهی چند تن از یاران خویش به بصره رفت و در قصر قرشی کنار نهری که عمود ابن منجم نام داشت سکونت گزید و گفت من از جانب فرزندان واثق در فروش سباخ وکیل هستم . ریحان که یکی از غلامان سورجیان و نخستین کس از آنها است که بدو پیوست گوید: من برای غلامان مولای خویش آرد میبردم و به دست کسان صاحب الزنج افتادم ، مرا نزد او بردند و گفتند وی را به امارت سلام ده . چون سلام دادم پرسید از کجا می آیی ؟ و احوال غلامان سورجیان بپرسید و مرا به کیش خود خواند. بپذیرفتم . سپس گفت برو و از غلامان هرچند کس توانی فرار ده و بیاور تا تو را امیر ایشان سازم و مرا سوگند داد که جای وی به کس نشان ندهم و چون بامداد بسوی وی رفتم عده ای از غلامان دباشین (؟) نزد او آمده بودند، پس بر پارچه ای حریر این آیت بنوشت : ان اﷲ اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بأن ّ لهم الجنة . و آن را بر چوبی زد که بدان کشتی رانند و غلامان بصره را دعوت کرد و بسیار کس از ایشان بخاطر رهایی از سختی بردگی بدو پیوستند و صاحب الزنج برای آنان خطبه خواند و وعده داد که ایشان را خداوند مال و زمین خواهد کرد و سوگند یاد کرد که به آنان خیانت نکند و در کوششی ، کوتاهی نورزد. در این وقت صاحبان بردگان بیامدند و گفتند برای هر غلام پنج دینار بگیر و او را بازپس ده . وی غلامان را بفرمود تا هر یک از آقایان خویش یا وکلای آنان را پانصد تازیانه بزدند، سپس ایشان را رها ساخت تا به بصره بازگشتند و خود بر کشتی بنشست و از دجیل گذشته به نهر میمون درآمد و همواره سپاهیان بگرد او فراهم میشدند. و چون عید فطر شد با ایشان نماز بگزارد و خطبه خواند و آنان را محنت و سختی بردگی و اینکه چگونه خداوندشان نجات داد، فرا یاد آورد و بگفت که من خواهم شما را خداوند بنده و اموال سازم . سپس یکی از رؤسای زنگیان که ابوصالح نام داشت و معروف به قصیر بود بهمراهی سیصد تن زنگی بدو پناه آوردند و چون عده ٔ سیاهان بسیار شد قائدانی از خود ایشان بر آنان گماشت و قریه ٔ جعفریه را غارت کرد و مردم آن را بکشت و بعضی را اسیر کرد و با لشکر بصره نبرد کرد و آنان را شکست داد و رئیس بصریان که عقیل نام داشت با کشتی بگریخت و صاحب الزنج بدنبال او برفت و کشتیهای وی بگرفت و قریه ٔ مهلبیه را غارت کرد و بسوزانید، سپس در کنار نهر ریان با یکی از سران ترک بنام ابوهلال که چهار هزار مرد جنگجوبا خود داشت روبرو شد و جنگی سخت درگرفت . زنگیان برعلمدار ترک حمله کردند و او را از پای درآوردند و ابوهلال و لشکریان او بگریختند و سیاهان بیش از هزار وپانصد تن از آنان بکشتند و عده ای اسیر کردند و آنان را نیز کشتن فرمود. سپس وی را بگفتند که زینبی اسب و مرد برای نبرد وی فراهم همی کند و طایفه ٔ بلالیه و سعدیه که خلقی کثیرند ریسمانها آماده ساخته اند تا زنگیان را که اسیر گیرند از کتف ببندند و مقدم ایشان ابومنصور است . صاحب الزنج علی بن ابان را با صد تن سیاه بفرستاد تا خبر گیرد و علی با گروهی از ایشان روبروشد و آنان را شکست داد و غلامان که همراه ایشان بودند به علی بن ابان پیوستند و او دسته ای دیگر را روانه ساخت تا به موضعی رفتند که هزار و نهصد کشتی با مستحفظان در آنجا بودند، نگاهبانان چون سیاهان را بدیدندبگریختند و زنگیان کشتیها را گرفتند و نزد صاحب خویش بردند و در آن کشتی حاجیانی بودند که از راه بصره به حج میرفتند. صاحب الزنج بر مکانی مرتفع از زمین بنشست و با حاجیان مناظره درپیوست و ایشان وی را تصدیق کردند و گفتند: اگر زیاده بر زاد و راحله داشتیم درراه تو بکار میبردیم و در نزد تو میماندیم . صاحب الزنج آنان را رها ساخت و فرقه ای دیگر برای استعلام از حال لشکریان دشمن بفرستاد و اینان خبر آوردند که عده ٔبسیاری بسوی او در حرکتند. صاحب الزنج محمدبن سالم وعلی بن ابان را بفرمود تا در نخلستانها کمین کنند و خود بر کوهی که مشرف بود بنشست . دیری نگذشت که علمهاو مردان نزدیک شدند، پس فرمان داد تا زنگیان تکبیرگویان حمله برند و سواران بصره نیز حمله کردند و زنگیان بطرف کوه که صاحب الزنج بود عقب رفتند و سپس به حمله پرداختند و در این نبرد از زنگیان فتح حجام کشته شد. زنگیان بار دیگر سخت حمله بردند و عده ای را در میان گرفتند و محمدبن سالم و علی بن ابان حمله کرده و عده ای را بکشتند و شکست بصریان ظاهر شد و بگریختند وسیاهان آنان را تا نهر بیان (ریان ؟) دنبال کردند و فراریان به گل فرورفتند و سیاهان به آنان رسیدند و عده ای بکشتند و بسیاری نیز غرق شدند. سپس زنگیان را خبر رسید که عده ای دیگر در کمین ایشانند و آنان هزار تن از مغربیان بودند. سیاهان بدانها حمله بردند و ایشان را تا آخرین کس بکشتند و سلاح آنان را بگرفتند.
صاحب الزنج دسته ای دیگر از یاران خود رابر سر دویست کشتی فرستاد که بار آنها آرد بود و زنگیان متاع کشتیها تاراج کردند، سپس صاحب الزنج با بصریان جنگی کرد و شکست را به غارت بردند و از یاران صاحب الزنج جز پانصد تن بنماند. در این هنگام ، محمدبن سالم را از جانب خویش روانه ساخت تا بصریان را پند دهدو سبب خروج وی بازگوید. بصریان فرستاده ٔ او بکشتند و سپاهی گران فراهم کردند و آماده ٔ نبرد شدند و جنگی سخت درپیوست ، و انجام بصریان را شکست افتاد و خلق بسیار کشته شدند و یا به دریا غرق گشتند. این کشتار که با صورتی زشت به وقوع پیوست بصریان را سخت هراسان کرد و بیم صاحب الزنج در دلها بنشست و مردم شکایت به خلیفه رفع کردند و او جعلان ترکی را به کمک ایشان فرستاد و ابوالاحوص باهلی را به اُبُلّه روانه کرد و صاحب الزنج با یاران خود به سبخه ٔ ابی قره رفت و اصحاب خود را از چپ و راست به غارت فرستاد. (کامل ابن اثیر ج 7 صص 81 - 85).
بسال 256 هَ . ق . جعلان ترکی به بصره آمد و به یک فرسنگی مکان صاحب الزنج منزل گزید و بگرد خود و لشکریان خویش خندق کرد و شش ماه در خندق نشست . بیشتر سپاهیان جعلان سوار بودند و جایگاه ایشان بغایت تنگ و مجال حمله نداشتند و تنها به دشمن سنگ می افکندند. چون مقام آنان در خندق به درازا کشید صاحب الزنج اصحاب خود را به درِ خندق ها فرستاد تا بر جعلان شبیخون زدند و عده ای از سپاهیان وی را بکشتند و بقیه را بیمی سخت بگرفت . زینبی عده ای از بلالیه و سعدیه ٔ بصره را در دو جای فراهم آورد و به جنگ او فرستاد و صاحب بر آنها نیز چیره شد و کشتار بسیار کرد. سپس جعلان خندق خویش بگذاشت و به بصره رفت و چون سلطان عجز او رادر مقاتلت صاحب الزنج بدانست ، وی را از کار باز کرد و سعید حاجب را به جنگ زنگیان فرستاد. صاحب الزنج از سبخه بیرون شد و به نهر ابی الخصیب فرودآمد و بیست وچهار کشتی با اموال بسیار به دست آورد و ساکنان کشتی را بکشت و زنگیان در این سال به اُبُلّه درآمدند و آن را بسوختند و بسیار کس بکشتند و هم در این سال مردم عبادان که وقایع ابلّه را دیده بودند بر جان و مال خویش بترسیدند و نامه ای به صاحب الزنج نوشتند و امان خواستند و او ایشان را امان داد و غلامان آنان را بگرفت و سلاحی که ایشان را بود بر لشکریان خود قسمت کرد.چون صاحب الزنج از کار اُبلّه و عبادان فارغ شد طمع در اهواز بست و لشکریان خویش را بطرف جی حرکت داد. مردم جی مقاومت نیاورده بگریختند و زنگیان بدانجا ریختند و هرکه را یافتند بکشتند و آنچه دیدند به غارت بردند و یا بسوزانیدند و خانه ها خراب کردند و بسوی اهواز رفتند و دوازده شب از ماه رمضان سال 256 گذشته بدانجا رسیدند و لشکریان و بیشتر مردم شهر گریخته بودند و جز اندکی بنمانده بود. زنگیان اهواز را خراب کردند و ابراهیم بن مدبر را که متولی خراج آن شهر بود اسیر گرفتند و چون خبر قتل و غارت اهواز و عبادان و ابلّه به بصره رسید بصریان را بیم بگرفت و عده ٔ بسیاری از آنان به دیگر شهرها رفتند. (کامل ابن اثیر ج 7 صص 93 - 94).
هم در این سال سعیدبن صالح از جانب سلطان مأمور جنگ صاحب الزنج شد و در رجب سال 257 به زنگیان حمله برد و ایشان راپراکنده ساخت و اسیران که گرفته بودند بستد و تا پایان شعبان در هطه که معسکر او بود بماند و در این سال ابراهیم بن محمدبن مدبر که در زندان زنگیان بود رهایی یافت . و هم در این سال (257) صاحب الزنج بر سعید حمله برد و از لشکر او بسیار کس به قتل رسید و اردوی وی را آتش زدند. سعید ناچار به بازگشت شد و سلطان کار زنگیان به منصوربن جعفر خیاط گذاشت و او نیز از زنگیان سخت شکست خورد و بسیاری از لشکر وی به قتل رسیدند و گروهی نیز غرق گشتند و در این سال صاحب الزنج لشکری به سرکردگی علی بن ابان روانه ساخت تا پل اربک راقطع کند. ابراهیم بن سیما که با لشکری از فارس بازمیگشت آنان را بدید و جنگ درپیوست و ابن سیما گروهی بسیار از زنگیان را بکشت و علی بن ابان مجروح گشت و چون از آن واقعه برست به خیزرانیه درآمد و در آنجا وی را خبر دادند که شاهین کاتب ابراهیم بن سیما قصد ایشان کرده است . علی بن ابان با دسته ای از زنگیان بسوی او حرکت کرده و شب هنگام بدو رسید و شکست سختی به وی دادو بسیاری از لشکر او را بکشت و علی گوید در جنگ با ابراهیم از لشکریان جز پنجاه تن با من نمانده بود. چون صاحب الزنج بدانست که بصریان در سختی افتاده و به اطراف پراکنده شده اند به شوال 257 قصد گرفتن بصره کرد و محمدبن یزید دارمی را مأمور فراهم ساختن اعراب کرد و او عده ٔ بسیاری گرد آورد. صاحب الزنج سلیمان بن موسی شعرانی را نزد آنان فرستاد و بفرمود که به بصره حمله برند، و علی بن ابان را با دسته ای مأمور ساخت تا از ناحیه ٔ بنی سعید روانه ٔ بصره شود و یحیی بن محمدبن بحرینی را با گروهی دیگر از اعراب از طرف نهر عدی روانه ساخت . سرانجام زنگیان بصره را بگرفتند و با آنکه یحیی بن محمد مردم شهر را امان داده بود خلق بسیاری را بکشت و علی بن ابان مسجد جامع و ناحیت مرید و زهران و مواضع دیگر را آتش زد و زنگیان به قتل و غارت پرداختند و آنکس که مال دار بود نخست مال او بگرفتندو سپس بکشتند و آنکه را مالی نبود به قتل آوردند. پس از آن یحیی فرمان داد تا منادی اعلام امان کند، لیکن مردم از بیم آشکار نگشتند و چون صاحب الزنج از این واقعه خبر یافت علی بن ابان را از بصره بخواند و یحیی را بگذارد و چون از قتل و تخریب بصره فراغت یافت خود را به یحیی بن زید منتسب ساخت ، چه عده ای از علویان که علی بن محمدبن احمدبن عیسی بن زید از آنجمله بود بدو پیوسته بودند. ابن اثیر از قاسم بن حسن نوفلی آرد که ادعای صاحب الزنج دروغ بود، چه یحیی بن زید جز یک دختر که در شیرخوارگی بمرد فرزندی نداشت . در ذوالقعده ٔسال 257 معتمد خلیفه لشکری به ریاست احمد مولد به بصره فرستاد تا کار زنگیان را تمام کند و صاحب الزنج یحیی بن محمد را به جنگ مولد فرستاد و جنگ هایی میان آنان درپیوست و در پایان زنگیان به اردوگاه مولد درآمدند و به غارت پرداختند، سپس وی را تا جامده تعقیب کردند، و مردم انقریه را کشتند و اموال ایشان به غارت بردند و به نهر معقل بازگشتند. (کامل ابن اثیر ج 7 صص 97 - 98).
چون صاحب الزنج کار بصره را پایان داد علی بن ابان را مأمور ساخت که به «جی » رود و کار منصوربن جعفر خیاط را که حکومت اهواز داشت بسازد. منصوربا عده ٔ کمی در خیزرانیه بود که علی بن ابان به سروقت وی رسید و صاحب الزنج عده ٔ بسیاری از یاران و سپاهیان خویش را به سرکردگی ابواللیث اصفهانی به کمک او فرستاد و او را فرمود تا از علی اطاعت کند، لیکن ابواللیث بدون اجازت از علی به منصور حمله برد و از او سخت شکست خورد و بگریخت . سپس علی بن ابان کس فرستاد تااز منصور خبر گیرد و منصور بطرف خیزرانیه حرکت کرد،لیکن علی بن ابان راه بر او بگرفت و در این جنگ منصور بگریخت و یاران وی پراکنده شدند و او را تنها گذاردند، و دسته ای از زنگیان به وی رسیدند، منصور چندان با آنان جنگید که نیزه ٔ وی بشکست و تیرهای او تمام شد، آنگاه خود را به نهر افکند تا بگذرد، لیکن یکی اززنگیان وی را بکشت و برادر وی خلف بن جعفر نیز به قتل رسید. (کامل ابن اثیر ج 7 صص 99 - 100).
در ربیعالاول سال 258 معتمد ولایت مصر و قنسرین و عواصم را به برادر خویش ابواحمد داد و وی را به جنگ صاحب الزنج روانه ساخت و خود به احترام برادر به مشایعت وی بیرون شد. در این وقت علی بن ابان در «جی » بسر میبرد و یحیی بن محمد بحرانی بطرف نهر عباسی رفت و بیشتر زنگیان را با خود ببرد و صاحب الزنج با عده ٔ کمی برجای ماند. و چون ابواحمد به نهرمعقل درآمد زنگیان نزد صاحب الزنج رفتند و او را از آمدن لشکری گران آگاه ساختند و گفتند تاکنون با چنین لشکری روبرو نشده ایم . وی دو تن از رؤسای لشکر را بخواند و نام سردار خلیفه را از ایشان بپرسید و آنان ندانستند. صاحب الزنج را بیم بگرفت و کس به علی بن ابان فرستاد تا با لشکریان خویش نزد وی آید. روز چهارشنبه دوازده روز از جمادی الاولی مانده بعض سران لشکر وی خبر رسیدن لشکر خلیفه را بدو دادند. صاحب الزنج سپاهیان خود را فراهم آورد و در این وقت مفلح که در رکاب ابواحمد بود با لشکریان خویش برسید و جنگ درپیوست وناگهان تیری به مفلح رسید و او را سخت مجروح ساخت چنانکه ناچار به بازگشت شد و لشکریان وی بگریختند و زنگیان بسیاری از ایشان کشتند و گوشت کشتگان را تقسیم کردند و اسیران و سرهای کشتگان را نزد صاحب الزنج بردند. وی از اسیران نام سردار خلیفه بپرسید و دانست که وی ابواحمد برادر خلیفه است . مفلح از آن تیر که به وی رسیده بود بمرد و ابواحمد بطرف ابلّه حرکت کرد تا فراریان را فراهم آورد، سپس بسوی نهر ابی الاسد رفت و چون صاحب الزنج خبر قتل مفلح را بشنید و کسی را مدعی قتل او ندید بگفت او را من کشته ام . در این سال یحیی بن محمد بحرانی که یکی از سرداران صاحب الزنج بود به دست لشکریان ابواحمد گرفتار شد و او را به سامرا فرستادند و در آنجا دو دست و دو پای وی را ببریدند و سپس او را بکشتند. صاحب الزنج و زنگیان از قتل وی آزرده خاطر شدند و صاحب گفت هنگامی که وی کشته شد سخت اندوهناک شدم لیکن مرا ندا دادند که کشته شدن او ترا بهتر، چه او شری بود. و چون ابواحمد به نهر ابی الاسد رسید بیماری در لشکریان وی پدید گشت و بسیار کس بمردند، پس وی به باذآورد بازگشت و عده ٔ خویش را کامل کرد،آنگاه بطرف اردوی صاحب الزنج روی آورد و میان دو لشکر جنگ درپیوست و از زنگیان و لشکر ابواحمد بسیاری به قتل رسیدند.
در رجب سال 259 صاحب الزنج علی بن ابان مهلبی را بسوی اهواز روانه کرد. در این وقت والی اهواز مردی بود بنام اصعجور . چون خبر حرکت زنگیان بشنید به استقبال آنان شد و در دشت میشان میان دو فریق جنگ درپیوست و اصعجوربگریخت و در آب غرق گشت و مردم بسیار کشته و یا اسیر گشتند و سر اسیران را نزد صاحب الزنج بردند و زنگیان به اهواز درآمدند. در ذوالقعده ٔ سال 259 معتمد موسی بن بغا را مأمور جنگ صاحب الزنج کرد و او عبدالرحمن بن مفلح را به اهواز روانه داشت و اسحاق بن کنداجیق را به بصره و ابراهیم بن سیما را به باذآورد فرستاد. عبدالرحمن بن مفلح والی اهواز به جنگ علی بن ابان رفت ولی از او شکست خورد و بگریخت و بار دیگر به جنگ او شد و بسیاری از زنگیان را بکشت و اسیر گرفت و بقیه بگریختند و علی نتوانست ایشان را فراهم آورد. سپس علی بن ابان به سروقت ابراهیم بن سیما که در باذآورد بسر میبرد رفت و او را منهزم ساخت و دیگر بار بر سر او شد، لیکن این بار از وی شکست خورد و شبانه از نیستانها بگریخت و خبر فرار وی به عبدالرحمن بن مفلح رسید و او طاش تمر را با عده ای از موالی به دنبال وی فرستاد، لیکن علی خود را در نیزارها پنهان ساخت و چون طاشتمر بر وی دست نیافت نیزارها را آتش زد و علی بن ابان با همراهان بگریخت و عده ای به اسارت درآمدند. سپس عبدالرحمن و ابراهیم بن سیما با علی بن ابان و پیروان صاحب الزنج جنگها کردند و زنگیان را شکستهای سخت افتاد تا آنکه موسی بن بغا از جنگ زنگیان منصرف شد و خلیفه مسرور بلخی را مأمور مقاتله ٔ آنان کرد. (کامل ابن اثیر ج 7 صص 100 - 103).
در سال 267 موسی بن بغا عبدالرحمن بن مفلح را روانه ٔ شیرازکرد و بجای وی ابوالساج را به حکومت اهواز گماشت و او داماد خویش عبدالرحمن را به جنگ زنگیان فرستاد. وی در ناحیت دولاب با علی بن ابان روبرو شد و در این جنگ عبدالرحمن کشته شد و ابوالساج از اهواز بطرف عسکر مکرم رفت و زنگیان به اهواز درآمدند و مردم آنجا را کشتند و شهر را آتش زدند. موسی بن بغا ابراهیم بن سیمارا که مأمور باذآورد بود بجای ابوالساج ولایت اهوازداد و او تا انصراف موسی بن بغا در اهواز بماند. (ابن اثیر ج 7 ص 109).
در شوال 261 معتمد عباسی پسر خود جعفر را ولیعهد و برادر خویش ابواحمد موفق را ولیعهد فرزند خود کرد و او را الناصر لدین اﷲ الموفق لقب داد و بفرمود که به جنگ زنگیان رود. موفق مسرور بلخی را مأمور اهواز و بصره و کور دجله کرد و او را در ذی الحجة سال 261 در مقدمه ای روانه ساخت و خود نیز عازم حرکت شد. لیکن در محرم سال 262 یعقوب لیث صفاری از فارس بطرف اهواز حمله کرد و آن شهر را بگرفت و ابواحمد موفق به جنگ او پرداخت و یعقوب شکست خورد و بگریخت و به جندی شاپور رفت . در این وقت صاحب الزنج نامه ای بدو نوشت و وی را به بازگشت به بغداد تشویق کرد و وعده ٔ مساعدت داد، ولیکن او کاتب خود را گفت که درپاسخ او نویسد: «قل یا ایها الکافرون لااعبد ما تعبدون » ... (ابن اثیر ج 7 ص 110 و 115). هنگامی که مسرور بلخی و ابواحمد موفق سرگرم جنگ یعقوب بودند صاحب الزنج پیروان خود را به اطراف دشت میشان فرستاد تا در آنجا به غارت و تخریب بپردازند و چون شنید که بطیحه نیز از لشکریان سلطان خالی است سلیمان بن جامع را با دسته ای بطرف حوانیت فرستادو سلیمان بن موسی را به قادسیه روانه کرد. پس ابن ترکی با سی شَذاوه بطرف زنگیان روی آورد. صاحب الزنج سلیمان بن موسی را بنوشت تا وی را از گذشتن از آب بازدارد. سلیمان راه بر ابن ترکی بگرفت و یک ماه با وی جنگید. در این وقت جمع کثیری از شناختگان و گزیدگان بلالیه با صدوپنجاه سُمَیْریّه به سلیمان پیوستند. مسرور بلخی پیش از حرکت از واسط لشکری با چند شَذاوه به جنگ سلیمان فرستاده بود، سلیمان آنها را نیز شکست داد و هفت شذاوه به دست آورد. سپس به سلیمان خبر رسید که دو سردار خلیفه بنام اغرتمش و حشیش با سوار و پیاده و شذاوه و سمیریه به جنگ وی می آیند. چون لشکریان بدو نزدیک شدند با دسته ای از یاران خود پیاده براه افتاد و بقیه را بفرمود تا پنهان شوند و تا بانگ لشکریان اغرتمش نشنوند خود را آشکار نسازند. پس با کسانی که از یاران خویش برگزیده بود پیاده براه افتاد وپشت به لشکر اغرتمش کرد. از آنسو چون سپاهیان اغرتمش نزدیک شدند لشکر سلیمان را بیم بگرفت و پراکنده گشتند و اندکی بمانده به جنگ پرداختند. بناگاه سلیمان از پشت سر حمله کرد و طبل ها را به صدا درآورد و خود را برای گذشتن از نهر به آب انداختند. اغرتمش که خود را در محاصره دید بگریخت و حشیش و گروه بسیاری از لشکریان به قتل رسیدند و اموال فراوان و کشتیها به چنگ زنگیان افتاد. سلیمان با پیروزی و غنیمت بازگشت و سر حشیش را با غنائمی که گرفته بود نزد صاحب الزنج فرستاد و صاحب الزنج آن سر را نزد علی بن ابان که در اهواز بود روانه داشت .
و هم در این سال احمدبن لیثویه که از جانب مسرور بلخی حکومت اهواز داشت به سوس رفت . از آنسو صاحب الزنج محمدبن عبیداﷲبن هزار مرد کردی را که از جانب یعقوب صفار به حکومت بلاد اهواز منصوب شده بود بفریفت و او را وعده ٔ حکومت داد و محمد لشکریان علی بن ابان را کمک کرد تا به سوس رفتند و با لشکریان احمد به جنگ پرداختند و شکست بر سپاه زنگیان افتاد. علی بن ابان از اهواز به یاری محمد رفت و محمد با انبوهی از اکراد و صعالیک به تستر شد و چون این خبر به احمدبن لیثویه رسید از جندی شاپور به سوس روانه گشت . محمدبن عبیداﷲ، علی بن ابان را وعده کرده بود که روز جمعه بر منبر تستر خطبه بنام صاحب الزنج خواند، لیکن در این روز خطبه بنام معتمد و صفار خواند و چون علی بدانست به اهواز بازگشت و پلی را که در آنجا بود ویران ساخت تا سواران عبور کردن نتوانند و اصحاب وی به عسکر مکرم رفتند و آن شهر راکه در امان صاحب الزنج بود تاراج کردند. احمدبن لیثویه چون این خبر بشنید به تستر آمد و با محمدبن عبیداﷲ به جنگ پرداخت و او بگریخت . سپس احمد با علی بن ابان جنگی سخت کرد و علی در آن جنگ مجروح شد و بگریخت وبسیاری از سپاهیان دلیر وی به قتل رسیدند. (ابن اثیر ج 7 صص 115 - 116).
بسال 263 علی بن ابان برادر خویش خلیل را با لشکری انبوه به جنگ احمدبن لیثویه فرستاد. دراین وقت احمد در عسکر مکرم بسر میبرد. چون خبر حرکت خلیل را بشنید گروهی را در کمین ایشان بگماشت و جنگ درپیوست و کسانی که در کمینگاه بودند بیرون شدند و بر زنگیان حمله بردند و سپاه زنگی نیمی کشته شد و نیمی بگریختند و نزد علی بن ابان رفتند. و هم در این سال یعقوب بن لیث از فارس بیامد و چون به نوبندجان رسید، احمدبن لیثویه از تستر برفت و چون یعقوب به جندیشاپور رسید لشکریان خلیفه آن بلده را ترک گفتند. یعقوب مردی را که خضربن عنبر نام داشت به اهواز فرستاد و چون خضر به اهواز نزدیک گشت علی بن ابان از آنجا بیرون شد و در نهرالسدرة اقامت گزید و خضر به اهواز درآمد و گاهگاه دو سپاه بر یکدیگر غارت میبردند تا آنکه علی خویشتن را آماده کرد و به اهواز رفت و با لشکریان خضر بجنگید و بسیار کس از ایشان بکشت و خضر بگریخت . دیگر بار یعقوب وی را مدد فرستاد و بفرمود تا از جنگ با زنگیان دست بدارد و به اقامت در اهواز قناعت کند، لیکن علی بن ابان نپذیرفت و پاسخ داد که میبایست ارزاقی را که در اهواز است ببریم و چون یعقوب رضا داد دست از جنگ بکشید و ارزاق اهواز ببرد و علفی که درآنجا بود بگذاشت . (ابن اثیر ج 7 ص 122).
بسال 263 سلیمان بن جامع که بر اغرتمش و حشیش غالب شده بود از صاحب الزنج اجازت خواست تابنزد او رود و نیز امور خانه ٔ خویش را سامان بخشد. صاحب وی را اجازت داد، لیکن حیاتی او را گفت که بر تکین بخاری که در یزدود اقامت دارد حمله برد. سلیمان بپذیرفت و با کمک حیاتی نیرنگی بکار بردند و بر لشکرتکین غالب شدند و غنیمت بسیار بدست کردند و سلیمان ،حیاتی را بر لشکریان بگماشت و خود بسوی صاحب الزنج رفت و در این سال سلیمان واسط را بگرفت و بسیاری از مردم آن شهر را بکشت و اموال آنان تاراج کرد و شهر راآتش زد. بسال 265 سلیمان بن جامع صاحب الزنج را نامه کرد و اجازت خواست که نهر زهری را اصلاح کند تا آنچه را در حنبلاء و سواد کوفه است بتوان حمل کرد. صاحب الزنج نکرویه را به یاری وی فرستاد و سلیمان برفت و در شریطه اقامت گزید و به عمل نهر پرداخت . در این وقت احمدبن لیثویه که از جانب موفق عامل حنبلاء بود بر ایشان حمله برد و چهل و چند تن از سران زنگیان و گروه بیشماری از سپاهیان آنان بکشت و سلیمان بسوی طهثا بگریخت . و هم در این سال زنگیان به نعمانیه درآمدند و شهر را آتش زدند و گروهی را اسیر گرفتند. و باز در این سال (265) موفق ، مسرور بلخی را به حکومت اهواز گماشت و او تکین بخاری را بدانجا روانه کرد. در این وقت علی بن ابان و زنگیان تستر را در محاصره داشتند و تستریان آماده ٔ تسلیم بودند، که تکین فرارسید و با زنگیان درافتاد و علی با سپاهیان خویش بگریخت و تکین به تستر درآمد و این وقعه به «باب کورک » معروف است . سپس جمعی از سران زنگی نزد علی بن ابان رفتند و او بفرمود تا در قنطره ٔ فارس مقام کنند. در این وقت غلامی رومی از ایشان گریخت و نزد تکین شد و وی را از حال زنگیان خبر داد. پس تکین شبانه بر ایشان حمله برد و جماعتی از سران آنان بکشت و بقیه بگریختند و غلامی ازآن ِ علی که جعفرویه نام داشت اسیر تکین گشت . پس علی به اهواز بازگشت و تکین به تستر رفت و علی تکین را نامه کرد تا از کشتن غلام وی درگذرد. آنگاه میان علی و تکین نامه ها و هدیه ها مبادله گشت و چون مسرور بدانست تکین را بگرفت و به زندان افکند تا بمرد و هنگامی که تکین به زندان افتاد گروهی از اصحاب وی به زنگیان پیوستند و گروهی نزد محمدبن عبیداﷲ کردی شدند. چون مسرور بشنید سپاهیان تکین راامان داد و عده ای از ایشان به وی پیوستند. (ابن اثیر ج 7 ص 128).
پس بسال 266 اغرتمش بجای تکین ولایت اهواز و نواحی آن یافت و در ماه رمضان به تستر رفت و منظربن جامع که با وی بود جعفرویه غلام علی بن ابان و جماعتی دیگر از اسیران زنگی را بکشت . آنگاه بسوی عسکر مکرم شدند، علی بن ابان راه بر ایشان بگرفت و جنگ درپیوست و اینان چون انبوه زنگیان بدیدند پل ها را ببریدند.پس علی بن ابان به اهواز رفت و برادر خویش خلیل را با بسیاری از زنگیان در مسرقان گماشت . اغرتمش با اصحاب خود قصد خلیل کردند و خواستند که از قنطره ٔ اربک بگذرند، خلیل برادر را نامه کرده ، و علی خود را به نهر رسانید. سپاهیان علی پس از رفتن وی بترسیدند و از اهواز بسوی نهرالسدره شدند و چون علی یک روز با اغرتمش بجنگید به اهواز بازگشت و اصحاب خویش را در آنجا نیافت ، پس کس فرستاد تا ایشان را از نهرالسدره بازگرداند، لیکن این کار بر آنها دشوار بود و علی خود بدنبال ایشان بدانجا رفت و آماده ٔ جنگ شد، اغرتمش نیز به عسکر مکرم بازگشت و چون خبر یافت که زنگیان خود راآماده ٔ جنگ میکنند، بسوی آنان شد و جنگ درپیوست و در پایان شکست بر اغرتمش افتاد و اصحاب وی بگریختند ومطربن جامع و گروهی از سرداران وی اسیر گشتند و علی بن ابان مطر را به کیفر غلام خویش جعفرویه بکشت و به اهواز بازگشت و سرهای کشتگان را نزد صاحب الزنج فرستاد و او بیشتر سپاهیان خود را به کمک علی روانه کرد. اغرتمش چون چنان دید او را بگذاشت و برفت و علی به غارت آن نواحی پرداخت از آنجمله بر قریه ٔ بیروذ غارت برد و اموال آن قریه را نزد صاحب الزنج فرستاد. (ابن اثیر ج 7 ص 131).
محمدبن عبیداﷲکردی که از جانب یعقوب حکومت رامهرمز داشت پیوسته از علی بن ابان بیمناک بود و در این سال انکلای پسر صاحب الزنج را نامه کرد تا از پدر بخواهد که علی بن ابان را از او بازدارد. این شکوه علی را سخت به خشم آورد چنانکه از صاحب الزنج رخصت خواست که به بهانه ٔ مطالبه ٔ خراج با او جنگ کند و چون صاحب اجازت داد وی از محمد خراج خواست و او مماطلت کرد. علی بسوی او روی آورد و این هنگام محمد در رامهرمز بود، چون خبر حرکت علی بشنید از آنجا بگریخت و علی با سپاهیان زنگی به شهر درآمد و آنجا را قتل عام کردند. محمد که سخت از علی بیمناک شده بود از در صلح درآمد و علی را دویست هزار درهم بفرستاد تا با وی آشتی کرد و هم در این سال به درخواست محمد، علی بن ابان با کردهای دارنان بجنگید و شکست بر زنگیان افتاد. و صاحب الزنج بر محمد خشمناک شد، لیکن محمد کسانی را در حضرت او برانگیخت تا با وی به مسالمت درآمد، بدان شرط که در منابر بلاد بنام او خطبه خواند و محمد بپذیرفت . (ابن اثیر ج 7 صص 131- 132).
و هم در این سال علی آماده ٔ گرفتن متوث شد ولی تسخیر آن نتوانست و بازگشت و به فراهم آوردن آلاتی پرداخت تا بدان قلعه را بگشاید. منصور بلخی از قصد وی مطلع گشت و راه بر وی ببست و او ناگزیر بگریخت . (ابن اثیر ج 7 ص 132).
و نیز در این سال اعراب پرده های کعبه را به تاراج بردند و بعضی از آن به صاحب الزنج رسید. (ابن اثیر ج 7 ص 133). موفق که خبر غلبه ٔ زنگیان را بر واسطبشنید در ربیعالاَّخر سال 266 فرزند خود ابوالعباس رابا ده هزار تن سواره و پیاده و قایق ها و کشتی ها مأمور به سرکوبی آنان کرد و او بر سپاه صاحب الزنج چیره گشت و اعمال دجله را که سلیمان بن جامع در دست داشت پس ستد و غنائم بسیار به دست آورد. (ابن اثیر ج 7 صص 134 - 136). موفق چون فرزند خود ابوالعباس را به جنگ زنگیان فرستاد خویشتن به تهیه ٔ سپاه و عده پرداخت ،آنگاه بسال 267 از بغداد به واسط رفت و ابوالعباس خبر فتح خویش بدو گفت و موفق وی و سرهنگان سپاه را خلعت بخشید و او را با آلات حرب در پی زنگیان کرد. و خود نیز قصد تسخیر شهری کرد که صاحب الزنج آن را منیعة نامیده بود و آن را از زنگیان بگرفت ، آنگاه در پی سلیمان بن جامع که در طهثا اقامت داشت شد و پس از جنگی که با زنگیان کرد، سلیمان با چند تن از اصحاب خود بگریخت و شهر به تصرف موفق درآمد. (ابن اثیر ج 7 صص 136 - 138). موفق پس از فتح منیعه و طهثا عازم تسخیر اهواز شد و صاحب الزنج که خبر شکست سلیمان بن جامع را شنیده بود علی بن ابان را که در اهواز میزیست و سی هزار سپاه در فرمان داشت بطلبید. وی ارزاق و چهارپایان و غنیمت ها که در آن شهر داشت رها کرد و موفق اهواز وتستر و جندی شاپور را بگرفت و پیروان صاحب الزنج را که در اهواز بودند امان داد و محمدبن عبیداﷲ کردی را عفو فرمود و او را گرامی داشت و فرزند خود ابوالعباس را به نهر ابی الخصیب فرستاد تا کار صاحب الزنج بسازدو ابوالعباس از بامداد تا گرمگاه بجنگید و زنگیان را شکست افتاد. پس موفق صاحب الزنج را نامه کرد تا از خونریزیها و خرابیها که به دست او رفته است توبه کند، لیکن وی بدین نامه پاسخ نداد. (ابن اثیر ج 7 ص 138). موفق در بیستم رجب سال 267 با پسر خویش ابوالعباس به تسخیر مختاره (شهر صاحب الزنج ) همت گماشت . صاحب الزنج این شهر را با بارو و منجنیق و خندق و دیگر وسایل مجهز ساخته بود. زنگیان در آغاز با سنگ پرانی و تیراندازی سپاه ابوالعباس را عقب راندند لیکن دسته ای اززنگیان از موفق امان خواستند و بدو پیوستند. موفق شهر را در محاصره گرفت و بقرب مختاره شهری بنا کرد و آن را موفقیه نامید، آنگاه نامه ها به بلاد نوشت تا به ساختن شذاوه ها و سمیریه ها بپردازند و امان نامه ها نوشته بر تیر بستند و به شهر زنگیان بینداختند و در هرروز بسیار کس از زنگیان امان میخواستند و بدو می پیوستند و چند تن از رؤسای سپاه زنگی نیز به صاحب خیانت کردند و نزد موفق شدند و در پایان ماه ذی الحجة موفق باروی شهر را سوراخ کرد و بداخل شهر راه یافت و به قتل و اسارت پرداخت . مردم شهر دفاعی مردانه کردند وبر سپاهیان موفق سنگ و چوب و تیر ریختند و بر آنها حمله بردند و موفق قصر صاحب را آتش زد. (ابن اثیر ج 7صص 142 - 143). صاحب الزنج چون خانه و جایگاه خود را سوخته و غارت زده دید بجانب شرقی نهر ابوالخصیب رفت وکار او تباه گشت و قحطی در میان اصحاب وی پدید آمد چندانکه یکدیگر را میخوردند. (ابن اثیر ج 7 ص 153). لشکریان موفق بازارهای شهر را آتش زدند و جانب غربی شهر را تصرف کردند، سپس به قسمت شرقی رو آوردند و برآن نیز استیلا یافتند.
در پایان سال 269 احمدبن طولون مکه را بگرفت و سبب آن بود که معتمد از خلافت جز نامی نداشت و در همه ٔ ملک فرمان موفق میرفت و مالیات بدو میدادند، معتمد را سخت ناپسند افتادو شکایت به ابن طولون نوشت و او وی را به مصر خواندو معتمد به شام رفت لیکن حاکم موصل وی را به سامرا بازگردانید و در این سال احمدبن طولون لشکری به مکه روانه داشت و میان ایشان و سپاه موفق جنگ درگرفت و هم در این سال لؤلؤ غلام احمدبن طولون که بر حمص و قنسرین و دیار مصر و حلب حکومت داشت به مخالفت مولای خویش برخاست و به موفق پیوست . این حوادث موفق را از جنگ زنگیان بازداشت و چون در سوم محرم سال 270 لؤلؤبه نزد وی رسید او را سخت گرامی داشت ، آنگاه وی را به جنگ صاحب الزنج بخواند و لؤلؤ آماده ٔ جنگ شد و با ابوالعباس فرزند موفق از چند سو به زنگیان حمله بردند و در این جنگ خلیل بن ابان و محمد برادر علی کشته شدند. صاحب الزنج که شکست خود را مشاهده کرد بگریخت و لؤلؤ و لشکریان بدنبال وی رفتند. سرانجام سلیمان بن جامع اسیر شد و صاحب الزنج به قتل رسید و در سال 270 دوازده شب به پایان جمادی الاولی مانده بود که ابوالعباس فرزند موفق با سر صاحب الزنج به بغداد درآمد و خروج صاحب الزنج روز چهارشنبه چهار روز مانده به پایان رمضان 255 و قتل او روز دوشنبه دوم صفر 270 بود. پس از قتل صاحب الزنج قصایدی در حق موفق و صاحب الزنج سرودند که از آن جمله است قصیده ٔ ذیل از یحیی بن محمد الاسلمی :
اقول و قد جاء البشیر بوقعة
اعزت من الاسلام ماکان واهیا
جزی اﷲ خیرالناس للناس بعدما
ابیح حماهم خیر ماکان جازیا
تفرد اذ لم ینصر اﷲ ناصر
بتجدید دین کان اصبح بالیا
و تجدید ملک قد وهی بعد عزه
و اخذ بثارات تبین الاعادیا
و رد عمارات ازیلت و أخربت
لیرجع فی ٔ قد تخزم وافیا
و ترجع أمصار أبیحت و احرقت
مراراً فقد أمست قواء عوافیا
و یشفی صدورالمسلمین بوقعة
یقربها منها العیون البواکیا
و یتلی کتاب اﷲ فی کل مسجد
و یلفی دعاء الطالبیّین خاسیا
فاعرض عن جناته و نعیمه
و عن لذةالدنیا و اصبح عاریا.
و این قصیده طولانی است . (ابن اثیر ج 7 صص 399 - 406).
صاحب تاریخ قم در فصلی از کتاب خویش که به ذکر توطن طالبیان در قم اختصاص داده است گوید: دیگر از فرزندان عبداﷲبن حسن افطس است که از بصره به قم آمدند و این عبداﷲ با علی بن عبداﷲ علوی صاحب زنج در بصره بود و چون صاحب زنج را بکشتند عبداﷲ و برادر وی حسن بن عباس از او بگریختند و به قم آمدند و اینجا متوطن شدند و از عبداﷲبن عباس به قم ابوالفضل العباس و ابوعبداﷲ الحسین ملقب به ابیض و سه دختر دیگر در وجود آمدند و عبداﷲ مذهب زیدیه داشت . روزی عباس بن عمرو غنوی امیر قم به صحبت عبداﷲ درآمد و عبداﷲ بجهت او برنخاست و هر دو پای خود را در روی او بکشید و دراز کرد و گفت ای امیر معذور دار که مرا زحمت نقرس است . چون عباس از صحبت او بیرون آمد گفت : هیچ سلطانی مرا اینچنین نترسانید که عبداﷲ مرا. سبب آن بود که عباس بن عمرو، عبداﷲ را با صاحب زنج در بصره دیده بود و از بعضی روایت است که ایشان گفتند ما از حسن بن علی علیهماالسلام از صاحب الزنج سؤال کردیم ، امام فرمود که صاحب زنج از ما نیست ، و ابوالحسین عیسی بن علوی عریضی دعوی کند که محمدبن الحسن بن احمد ولید فقیه روایت کرده است که صاحب زنج از علویه است و در میان ایشان صحیح نسب است ، لیکن علویه و اهل شیعت خود را از وی دور میدارند بر وجه تقیه . واﷲ اعلم . (تاریخ قم ص 229).
مسعودی در مروج الذهب آرد که خروج صاحب الزنج بسال 255 و در خلافت المهتدی بود و خود را علی بن احمدبن عیسی بن زیدبن علی بن حسن بن علی بن ابی طالب میخواند و بیشتر مردمان را در نسب او سخن بود و کردار وی گفتار مردم را تصدیق میکرد، چه او زنان و کودکان و پیران کهنسال را میکشت و همه ٔ گناهان را شرک میدانست و آغاز خطبه ٔ وی چنین بود: «اﷲ اکبر اﷲ اکبر لااله الا اﷲ و اﷲ اکبر الا لاحکم الا للّه » و به رأی ازارقه میرفت . صاحب از قریه ٔ وزیق (ورزنین ؟) بود از اعمال ری و در برغیل که میان فتح و کرخ بصره است خروج کرد و خروج او به شب پنجشنبه سه شب مانده به پایان ماه رمضان سال 255 بود و به شب شنبه دوم ما
ترجمه مقاله