ترجمه مقاله

صافی گشتن

لغت‌نامه دهخدا

صافی گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پاکیزه شدن . روشن شدن . شفاف شدن :
روز خوش گشت و هواصافی و گیتی خرم
آبها جاری و می روشن و دلها بی غم .

فرخی .


نماز شامگاهی گشت صافی
ز روی آسمان ابر معکن .

منوچهری .


|| مسخر شدن . مسلم شدن : اسکندر رومی که ذوالقرنین بود بیامد و دارا کشته شد و ملک او را صافی گشت . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 16).
ترجمه مقاله