صاف شدن
لغتنامه دهخدا
صاف شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) یک رو شدن . یک رنگ شدن :
صاف چون آیینه میباید شدن با نیک و بد
هیچ چیز از هیچ کس در دل نمیباید گرفت .
|| صاف شدن هوا؛ بی ابر شدن . آفتاب شدن .
صاف چون آیینه میباید شدن با نیک و بد
هیچ چیز از هیچ کس در دل نمیباید گرفت .
صائب .
|| صاف شدن هوا؛ بی ابر شدن . آفتاب شدن .