ترجمه مقاله

صبوری کردن

لغت‌نامه دهخدا

صبوری کردن . [ ص َ ک َ دَ] (مص مرکب ) شکیبائی ورزیدن . صبر کردن :
گفتم تو چه دانی که شب تیره چه زاید
بشکیب و صبوری کن تا شب بنهد بار.

فرخی .


زبان گر بگرمی صبوری کند
ز دوری کن خویش دوری کند.

نظامی .


همی گفتش صبوری کن که آخر
بکام دل رسد یک روز صابر.

(ویس و رامین ).


صبوری کرد با غمهای دوری
هم آخر شادمان شد زآن صبوری .

نظامی .


یک امشب را صبوری کرد باید
شب آبستن بود تا خود چه زاید.

نظامی .


صبوری کرد روزی چند در کار
نمود آنگه که خواهم گشت بیمار.

نظامی .


گویند بدوری بکن از یار صبوری
در مهر تفاوت نکند بعد مسافت .

سعدی .


بیچاره صبوری چکند گر نکند
خرسندی عاشقان ضروری باشد.

سعدی .


ترجمه مقاله