صحاح
لغتنامه دهخدا
صحاح . [ ص ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صحیح . (اقرب الموارد) :
همه خواندند بر تو چیز نماند
یاد ناکرده از صحاح و کسور.
|| ج ِ صَحاح . (منتهی الارب ).
همه خواندند بر تو چیز نماند
یاد ناکرده از صحاح و کسور.
ناصرخسرو.
|| ج ِ صَحاح . (منتهی الارب ).