ترجمه مقاله

صدرالدین

لغت‌نامه دهخدا

صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) ربیعی (مولانا...) وی در قصبه ٔ فوشنج بامر خطابت مشغول بودو بواسطه ٔ جودت طبع و حدت ذهن در سلک ندماء و خواص ملک فخرالدین محمد کرت انتظام یافت و به اشاره ٔ ملک کرت نامه ای بر وزن شاهنامه در تاریخ ملوک غور بنظم آورد و در آن مدت که بانشاء این کتاب مشغول بود ملک ابواب انعام و احسان بر وی گشاده می داشت ، و هر ماه هزار درم زر نقد از خزانه بدو می رسید لیکن ربیعی بغایت عیاش و بوالفضول و معربد بود و هر چه بدست میکرد براه شراب و شاهد میداد دیگر بار چیزی میطلبید سرانجام ملک از صحبت او متنفر شد و او بی رخصت بقهستان رفت وملازمت شاه علی بن ملک نصرالدین سیستانی پیش گرفت . روزی در پیش شاه علی زبان بغیبت ملک فخرالدین بگشاد و شاه علی از وی برنجیده و دویست دینار بدو داد و گفت از این ولایت بیرون رو که حریف صحبت نتوانی بود. بعضی نواب شاه علی گفتند از کمال خردمندی ملک عجب می نماید که چنین شاعری را که در عراق و خراسان بی نظیر است بی سبب از درگاه میراند. شاه علی گفت هر چند ربیعی فوشنجی بلطف طبع موصوفست اما بی وفاست و حق ناشناس ، چه پس از ده سال که مشمول انعام و اکرام ملک فخرالدین بوده بدینجا او را نکوهش کرد و هیچ شک نیست که هرگاه از ما نیز برنجد جای دیگر رود و زبان خباثت بگشاید:
هر که عیب دگری پیش تو آورد و شمرد
بیگمان عیب تو پیش دگری خواهد برد.
القصه ربیع از قهستان به نیشابور شد و از آنجا عزیمت عراق کرد ملک فخرالدین برین حالات اطلاع یافت و اندیشید که چون ربیعی به عراق رسد در مجلس ارکان اولجایتو سلطان او را به بدی یاد کند پس مکتوبی به ربیع نوشته و اظهار اشتیاق کرد و وعده های جمیل داد ربیع از مطالعه ٔآن مسرور شد اما جهت رعایت حزم عزم جزم نکرد که به هرات برود و عریضه ای مصدر بقطعه ای که بیت اول و آخرش این است نزد ملک فرستاد :
سلامی که بر قصر ادراک او
نیفکند فکرت کمند گمان
به آن شهریار جهان کز علو
چو صد سنجر است و چو صد اردوان .
و پیام داد اگر پاسخ عریضه بخط ملک وصول یابد بهرات شتابم و الا فلا و چون نوشته ٔ ربیع به ملک فخرالدین رسید فی الحال سطری چند در قلم آورده مبنی از آنکه قصد جان او نکند و دیگری را نیز نفرماید. ربیعی پس از مطالعه ٔ نامه بهرات شد و ملک او را پرسشی گرم کرد و در سلک ندما درآورد اما بهانه می جست تا او را بقتل رساند. شبی ربیعی با جمعی از یاران بشراب نشست و چون مست شد زبان بدعوی بی معنی گشاد و هریک از حریفان او نیز آغاز خودستائی کردند. در آخر گفت اگر موافق باشید به اندک روزگاری ولایتی ضبط کنم وخلقی را مطیع فرمان گردانم حاضران با او بیعت کردنداو هر یک از ایشان را نامی نهاد روز دیگر یکی از شاگردان ربیعی که از وی رنجیده بود نزد ملک فخرالدین رفت و ماجرا بگفت ملک متغیر شد و تاج الدین یلدوز لقمان را بگرفتن آنان مأمور گردانید و ربیعی با هفتاد تن از یاران گرفتار شده چون ملک فخرالدین به پرسیدن یرغوی ایشان پرداخت همه انکار نمودند مگر ربیعی که ازغایت مستی امثال این مقال بر زبان می راند آنگاه ملک گفت تا بعضی را پوست کندند و فوجی را گوش و بینی بریدند و ربیعی را بزندان انداختند. وی در زندان ابیاتی در مدح ملک بسرود و استخلاص خود خواست لیکن مفید نیفتاد. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 377).
ترجمه مقاله