ترجمه مقاله

صدرالدین

لغت‌نامه دهخدا

صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) نیشابوری . عوفی در لباب الالباب وی را به سه لقب صدر اجل و صدر الملة و الدین و ملک السادات ستوده و گوید: صدرالدین از معارف سادات و صدور کبار و فضلای روزگار و صاحب دیوان استیفای نیشابور بود و در فضل بغایتی که جملگی افاضل خراسان بتقدم او اعتراف می کردند و از دریای فضل او اغتراف می نمودند و تاریخ خوارزمشاهی نبشت بعبارتی که روان عتبی از خجلت یمینی در عرق غرق می شد واو را اشعار تازی بغایت لطیف است است و مصنوع و بنده گاه گاهی بخدمت او رفتی و از وی اقتباس فوائد کردی چند شعر تازی از وی شنیده آمده است و این دو بیت در قطعه ای می گوید و مثلی معروف را در آن تضمین می کند:
لو کنت تعلم ما تلقاه عن کثب
لم تبتسم فرحاً فی هذه الدار
الست تذکر ما قد قیل فی مثل
العیر یضرط و المکواة فی النار.
و از وی سماع افتاد که وقتی باسفراین رفته شد در اثناء راه این رباعی اتفاق افتاد:
تاریخ در این زمانه آئین آمد
گوئی که برای من مسکین آمد
از جور سپهر سبزه وار این دل من
کوبان کوبان به اسفرائین آمد.
سبزوار و اسفرائین و کوبان سه ولایت است سخت نیکو نشان داده است هر چند از راه طیبت بیان می کرد و چنان می نمود که او را در این معنی فکرتی نبوده ست اما سخت مطبوع افتاده ست . و هم از وی نقل کرده اند:
گر دهدت روزگار دست و زبان زینهار
دست درازی مجوی چیره زبانی مکن
با همه عالم بلاف با همه خلق از گزاف
هر چه بدانی مگوی هر چه توانی مکن .
و از تاج الدین وحید قاقمی شنیدم در نیشابور می گفت این دو رباعی سیدصدرالدین گفته است در اوائل ایام جوانی :
ای مهر گل عشق تو درکینه ٔ ماست
آماجگه تیر غمت سینه ٔ ماست
حال دل مستمند بی چاره بپرس
از هجرانت که یار دیرینه ٔ ماست .

# # #


ای از من دل سوخته بیزار شده
وی من ز غمت شکسته و زار شده
بفروخته عالم بجفا بر من و من
سودای ترا بجان خریدار شده .
و در آخر عمر از شغل استیفا استعفا خواست و به مراد دل بنشست و از سر منصب برخاست و آن شغل بدر آن درج سیادت و اختر آن برج سعادت سید اجل عمادالدین حوالت فرمودند و او را معذور داشت واو شب و روز بتحریر تاریخ سلطان سکندر مشغول بود. وثاق او مجمع فضلا و مرتع علما بودی و اختلاط افاضل بخدمت او بسیار اتفاق افتادی . وقتی این داعی قطعه ای گفته بود و در اول و آخر بیت تجنیس خط را رعایت کرده مطلع آن اینست :
رمانی زمانی بالمصائب والاسی
و قد خرجت حد النبال ببالی .
و در خدمت او انشاد کردم گفت مرا غزلی است اما تجنیس آخر مصراع و آخر بیت را رعایت کرده ام استنشاد کردم فرمود:
قامت قیامة قلبی اذرای و ثنا
قدهز من قامة صدع النقا و ثنی
و قد لوی طرفه السحار ثم رنا
نحوی سبانی و قلبی بالهوی مرنا...
و او را اشعار تازی مطبوع مصنوع و فصول منور لطیف بسیارست فاما اشعار پارسی ازو بیشتر روایت نکرده اند بدین قدر اقتصار افتاد... (از لباب الالباب ج 1 صص 142 - 144). و رجوع به آتشکده ٔ آذر و قاموس الاعلام ترکی و ریاض العارفین چ سنگی ص 219 شود.
ترجمه مقاله