ترجمه مقاله

صرف شدن

لغت‌نامه دهخدا

صرف شدن . [ ص َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بکار رفتن . هزینه شدن . خرج شدن :
صرف شد آن بدره هوا در هوا
مفلس و بدره ز کجا تا کجا.

نظامی .


سعدی اگر خون و مال صرف شود در وصال
آنت مقامی بزرگ وینت بهایی حقیر.

سعدی .


کنون که رغبت خیر است زورطاعت نیست
دریغ نقد جوانی که صرف شد بمحال .

سعدی .


دست رنج تو همان به که شود صرف بکام
دانی آخر که بناکام چه خواهد بودن .

حافظ.


|| طی شدن . سپری شدن . گذشتن :
عمر گرانمایه در این صرف شد
تاچه خورم صیف و چه پوشم شتا.

سعدی .


حاصل عمر صرف شد در طلب وصال تو
با همه سعی اگر بخود ره ندهد چه حاصلم .

سعدی .


بگو تا به از زندگانی بدستت
چه افتاد تا صرف شد زندگانی .

سعدی .


بی حاصلی نگر که شماریم مغتنم
از عمرآنچه صرف خور و خواب میشود.

صائب .


ترجمه مقاله