صعاب
لغتنامه دهخدا
صعاب . [ ص ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صَعب :
تازه شود صورت دین را جبین
سهل شود شیعت حق را صعاب .
گرچه صعب است عمل از قبل بوی بهشت
جمله آسان شود ای پور پدر بر تو صعاب .
و در اذلال صعاب و رقاب براهین معجز نموده . (جهانگشای جوینی ). و چون همت پادشاهانه ٔ او بر استدلال صعاب باغیان و استلانت رقاب یاغیان مصروف بوده . (جهانگشای جوینی ). || انذرتکم صعاب الامور؛ ای مسائل دقیقة غامضة یقع بها فتنة فی العلماء. (منتهی الارب ). صعاب المنطق ؛ اغلوطه های آن . (منتهی الارب ). رجوع به صعب شود.
تازه شود صورت دین را جبین
سهل شود شیعت حق را صعاب .
ناصرخسرو.
گرچه صعب است عمل از قبل بوی بهشت
جمله آسان شود ای پور پدر بر تو صعاب .
ناصرخسرو.
و در اذلال صعاب و رقاب براهین معجز نموده . (جهانگشای جوینی ). و چون همت پادشاهانه ٔ او بر استدلال صعاب باغیان و استلانت رقاب یاغیان مصروف بوده . (جهانگشای جوینی ). || انذرتکم صعاب الامور؛ ای مسائل دقیقة غامضة یقع بها فتنة فی العلماء. (منتهی الارب ). صعاب المنطق ؛ اغلوطه های آن . (منتهی الارب ). رجوع به صعب شود.