صلوات
لغتنامه دهخدا
صلوات . [ ص َ ل َ ] (ع اِ) ج ِ صلا. (منتهی الارب ). رجوع به صلا شود. || ج ِ صلاة و صلوة. رجوع به صلاة شود. درود. تحیت . رحمت . || نام درود خاص بر پیغمبر (ص ) و آن جمله ٔ «اللهم صل علی محمد و آل محمد» است نزد شیعه مذهبان ، لیکن سنیان اغلب در این درود خاص آل را جزء نسازند. و این درود را پس از شنیدن نام محمد گویند و گاهی بهنگام دیدن چیزی بوالعجب یا مبارک یا باشکوه :
بانگ صلوات از خلق دور پدید آمد
کز دور پدید آمد از پیل تو عماری .
در صلوات آمده ست بر سر گل عندلیب
در حرکات آمده ست شاخک شاهسپرم .
تا جای پدر بازستانند به دیوان
آنها که سزای صلواتند و ثنااند.
بسؤال تو چو درماند بگوید به نشاط
بر پیمبر صلواتی خوش خواهم به آواز.
آنکه او را دهیم ما صلوات
گفت کالمکرمات دفن نبات .
چون نوبت نبوت او در عرب زدند
از جودی و احد صلوات آمدش صدا.
به سکون «ل » هم آمده است . رجوع به صلوات فرستادن شود.
بانگ صلوات از خلق دور پدید آمد
کز دور پدید آمد از پیل تو عماری .
منوچهری .
در صلوات آمده ست بر سر گل عندلیب
در حرکات آمده ست شاخک شاهسپرم .
منوچهری .
تا جای پدر بازستانند به دیوان
آنها که سزای صلواتند و ثنااند.
ناصرخسرو.
بسؤال تو چو درماند بگوید به نشاط
بر پیمبر صلواتی خوش خواهم به آواز.
ناصرخسرو.
آنکه او را دهیم ما صلوات
گفت کالمکرمات دفن نبات .
سنائی .
چون نوبت نبوت او در عرب زدند
از جودی و احد صلوات آمدش صدا.
خاقانی .
به سکون «ل » هم آمده است . رجوع به صلوات فرستادن شود.