صم بکم
لغتنامه دهخدا
صم بکم . [ ص ُم ْ مُم ْ ب ُ ] (ع ص مرکب ، از اتباع ) از اتباع است . ج ِ اصم و ابکم . کران و گنگان . مأخوذ است از آیات 18، 171 سوره ٔ بقره : صم بکم عمی فهم لایرجعون (لایعقلون ) :
زبان بریده به کنجی نشسته صم بکم
به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم .
رجوع به صم شود.
زبان بریده به کنجی نشسته صم بکم
به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم .
سعدی .
رجوع به صم شود.