ترجمه مقاله

صنارة

لغت‌نامه دهخدا

صنارة. [ ص ِن ْ نا رَ ] (ع اِ) پاره ٔ آهن یا مس ملتوی که صیاد آنرا در گلوی صید فروبرد. ج ، صَنانیر. (المنجد). قلاب . قلاب ماهیگیری . || آهنی یا انبر کوچکی که در جراحی برای برداشتن پوست به کارمیرود : پس توثه را [ که در چشم پدید آید ] بصناره بگیرند، بآهستگی و چربدستی از بهر آنکه وی سست باشد و از صناره بجهد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و اگر غشاء دور فروباشد به صناره ها بگیرند برفق ... و در نگاه داشتن این غشاء به صنارة هیچ قوت نکنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
ترجمه مقاله