ترجمه مقاله

صنیع

لغت‌نامه دهخدا

صنیع. [ ص َ ] (ع ص ) چربدست . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). || (اِ) کار. || (ص ) شمشیر زدوده ٔ آزموده . (منتهی الارب ). || پرورده . تربیت یافته . مخصوص بکسی :
تو سیف دولتی و عز ملتی که ترا
صنیع خویش خلیفه به نامه کرد خطاب .

مسعود.


|| مصنوع ساخته : هو صنیعی ؛ یعنی آن کار ساخته و برآورده ٔ من است . || اسب داشت نیکویافته . (منتهی الارب ). الفرس الذی احسن القیام علیه . (اقرب الموارد). || (اِ) طعام که در راه خدا دهند. (منتهی الارب ). || (اِمص ) احسان . (اقرب الموارد). نیکوئی . (منتهی الارب ): ما احسن صنیع اﷲ عندک ؛ ای احسانه . (اقرب الموارد). چه نیکو است کار خدا. || (ص ) رجل صنیعالیدین ؛ چربدست و باریک کار و ماهر در پیشه ٔ خود. (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله