صولت
لغتنامه دهخدا
صولت . [ ص َ / صُو ل َ ] (از ع مص ، اِمص )حمله بردن . (غیاث اللغات ). صولة. حمله :
هیبت او کوه را بند کمر درشکست
صولت او چرخ را سقف گهر درشکست .
صولتت باد سایه دار ظفر
دولتت باد دایگاه علوم .
او چون سورت آن شیران و صولت آن دلیران مشاهده کرد، انگشت ندامت گزیدن گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || سطوت . قهر. هیبت : و از شر دشمنان در پناه صولتش زندگانی میکنم . (گلستان ). || شدت . سختی . سورت : در فصل ربیعی که صولت برد آرمیده بود و ایام دولت ورد رسیده . (گلستان ). || غضب . خشم : از حدت و صولت پادشاهان برحذر باید بود. (گلستان ). رجوع به صولة شود.
هیبت او کوه را بند کمر درشکست
صولت او چرخ را سقف گهر درشکست .
خاقانی .
صولتت باد سایه دار ظفر
دولتت باد دایگاه علوم .
خاقانی .
او چون سورت آن شیران و صولت آن دلیران مشاهده کرد، انگشت ندامت گزیدن گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || سطوت . قهر. هیبت : و از شر دشمنان در پناه صولتش زندگانی میکنم . (گلستان ). || شدت . سختی . سورت : در فصل ربیعی که صولت برد آرمیده بود و ایام دولت ورد رسیده . (گلستان ). || غضب . خشم : از حدت و صولت پادشاهان برحذر باید بود. (گلستان ). رجوع به صولة شود.