ترجمه مقاله

صیقلی

لغت‌نامه دهخدا

صیقلی . [ ص َ ق َ ] (اِخ ) شاعری است . صادقی کتابدار نویسد: از قصبه ٔ بروجرد ولایت همدان است و اوقات خود را به کارگری میگذرانید. جوانی شگفته و گرم آمیزش است . در اوایل خیلی باادب ، بی طمع و کاسب بود، ولی حالا از قراری که می گویند خیلی شاعرپیشه و مسخره و طمعکار شده است ، ان شأاﷲ عاقبت بخیر باشد. به لهجه ٔ لرستان ابیات مشهور زیاد دارد. و این اشعار از اوست :
خوش آن تواضع و گرمی میان ناز و محبت
که دود آتش رشک از دل نیاز برآمد.
نگذرد بر خاطرش هرگز تلافی کردنی
خاطرآزاری که خوش کرده ست آزار مرا.
حسن یوسف اگر از غمزه چنین تیغ کشد
نوبت دست بریدن به زلیخا نرسد.

(مجمعالخواص ص 267).


رجوع به آتشکده ٔ آذر چ زوار ص 263 شود.
ترجمه مقاله