ترجمه مقاله

صیقل کردن

لغت‌نامه دهخدا

صیقل کردن . [ ص َ / ص ِ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صیقلی کردن . جلا دادن . روشن کردن . زدودن :
گر تن خاکی غلیظ و تیره است
صیقلش کن زآنکه صیقل گیره است .

مولوی .


ز اشتیاقت صیقل آیینه ٔ جان میکنم
از برایت قصر میناکار سامان میکنم .

سعیداشرف (از آنندراج ).


ترجمه مقاله