ضحی
لغتنامه دهخدا
ضحی . [ ض ُ حا ] (ع اِ)چاشتگاه (و یذکر). (منتهی الارب ) (بحرالجواهر) (مهذب الاسماء). نیم چاشت ، مقابل ظهر که چاشت است . چاشتگاه ،یعنی پس آفتاب برآمدن ، و گویند بعد چاشتگاه . (دستوراللغة ادیب نطنزی ). ارتفاع نهار. چاشت :
همیشه تا نفروزد قمر چو شمس ضحی
همیشه تا ندرخشد سُها چو بدر ظلم .
آنچنان روئی که چون شمس ضحاست
آنچنان رخ را خراشیدن خطاست .
مدتی بسیار میکرد این دعا
روز تا شب ، شب همه شب تا ضحی .
|| آفتاب . (منتهی الارب ) :
نورشان حیران این نور آمده
چون ستاره زین ضحی فانی شده .
- صلوةُ ضحی ؛ نماز چاشت . (مهذب الاسماء). نماز چاشتگاه . (السامی فی الاسامی ). نماز چاشت ، و منه حدیث عمر: «اضحوا بصلوة الضحی »؛ ای صلوها لوقتها و لاتؤخروها الی ارتفاع الضحی .
|| و قولهم ما لکلامه ضُحی ؛ نیست کلام او را بیانی . || و الشمس و ضحیها ؛ ای ضوئها اذا اشرق .(منتهی الارب ). و نیز رجوع به آفتاب پهن شود.
همیشه تا نفروزد قمر چو شمس ضحی
همیشه تا ندرخشد سُها چو بدر ظلم .
فرخی .
آنچنان روئی که چون شمس ضحاست
آنچنان رخ را خراشیدن خطاست .
مولوی .
مدتی بسیار میکرد این دعا
روز تا شب ، شب همه شب تا ضحی .
مولوی .
|| آفتاب . (منتهی الارب ) :
نورشان حیران این نور آمده
چون ستاره زین ضحی فانی شده .
مولوی .
- صلوةُ ضحی ؛ نماز چاشت . (مهذب الاسماء). نماز چاشتگاه . (السامی فی الاسامی ). نماز چاشت ، و منه حدیث عمر: «اضحوا بصلوة الضحی »؛ ای صلوها لوقتها و لاتؤخروها الی ارتفاع الضحی .
|| و قولهم ما لکلامه ضُحی ؛ نیست کلام او را بیانی . || و الشمس و ضحیها ؛ ای ضوئها اذا اشرق .(منتهی الارب ). و نیز رجوع به آفتاب پهن شود.