ترجمه مقاله

ضد

لغت‌نامه دهخدا

ضد. [ ض ِدد / ض ِ ](از ع ، ص ، اِ) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضد بکسر ضاد در لغت ناهمتا و نزد علماء علم کلام و فقهاء بمعنی مقابل باشد و نزد حکماء قسمی از مقابل است . و لغات اضداد بیانش ضمن بیان معنی لفظ لغت خواهد آمد، ان شأاﷲ تعالی - انتهی . در اصطلاح لغویین کلمه ای که دو معنی دهد متضاد با یکدیگر، چون فرازکردن که بمعنی بستن و باز کردن است و جعد که بمعنی کریم و بخیل است و چون قُرْء که بمعنی حیض و طُهر است و ظن که بمعنی گمان و یقین است و خفیه که بمعنی نهان و آشکار است و بیع که بمعنی خریدن و فروختن است و نبل که چیز خردو بزرگ است و شِف ، بمعنی سود و زیان و ذفر، بوی خوش و ناخوش و ودیعه ، امانت که بکسی دهی یا ستانی و جَون ، بمعنی سیاه و سفید. || آنکه نسبتش با دیگری چنان باشد که با او تواند نبودن و هر دو با هم نتوانند بودن ، چنانکه نسبت سیاهی بسفیدی چه سیاهی باسفیدی توانند نبودن چنانکه سرخی با...، و جز آن . || امر وجودی که با امر وجودی دیگر قابل اجتماع نباشد. ناهمتا. (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء) (زوزنی ). نامانند. (زمخشری ). صُتة. (منتهی الارب ). خلاف چیزی . وارو. مخالف . (منتخب اللغات ) :
کردار تو ضد همه کردار زمانه
از دل بزداید لَطَفت بار زمانه .

منوچهری .


نیت و درون خود را آلوده ٔبضدّ این گفته نگردانم . (تاریخ بیهقی ص 316).
اگر بضد تو شاهی رسد به افسر و تخت
کنندْش زیر و زبر تخت و افسر، آتش و آب .

مسعودسعد.


می دانست که ملاهی و پادشاهی ضد یکدیگرند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 274).
بد ندانی تا ندانی نیک را
ضدّ را از ضد توان دید ای فتی .

مولوی .


چون شدی در ضد ببینی ضد آن
ضدّ را از ضد شناسند ای جوان .

مولوی .


چون نمی ماندهمی ماند نهان
هر ضدی را تو بضدّ آن بدان .

مولوی .


چون نباشد شمس ضدّ زمهریر.

مولوی .


می گریزد ضدّها از ضدّها
شب گریزد چون برافروزد ضیا.

مولوی .


آن نفاق از ضدّ آید ضدّ را
چون نباشد ضدّ نَبْوَد جز بقا.

مولوی .


گر نظر بر نور بود آنگه برنگ
ضد به ضد پیدا بود چون روم و زنگ .

مولوی .


پس بضد نور دانستی تو نور
ضد ضد را می نماید در صدور.

مولوی .


زآنکه ضد را ضد کند پیدا یقین
زآنکه با سرکه پدید است انگبین .

مولوی .


- ضدّسم ّ ؛ پادزهر، پازهر.
- ضدّعفونی کردن ؛ زدودن عفونت چیزی .
|| همتا. (منتهی الارب ). و خود ضد از لغات اضداد است . مانند. (منتخب اللغات ) (منتهی الارب ). مثل ج . اَضداد. و گاه خود بمعنی جمع آید، قال اﷲ تعالی : و یکونون علیهم ضِدّاً. (قرآن 82/19). و یقال : لا ضدّ له و لا ندّ له و لا ضدید له . (منتهی الارب ). || عدو. دشمن .خصم . قوله تعالی : و یکونون علیهم ضدّاً؛ ای اعداء یوم القیامة و کانوا فی الدنیا اولیائهم . (مهذب الاسماء). آخشیج . (فرهنگ اسدی ، نسخه ٔ خطی نخجوانی ).
ترجمه مقاله