ترجمه مقاله

ضلع

لغت‌نامه دهخدا

ضلع. [ ض َ ] (ع اِ) میل و خواهش . یقال : ضلعک معه ، و منه المثل : لاتنقش الشوکة بالشوکة فان ضلعها مَعَها؛ در حق شخصی گویند که با دیگری پیکار کند (قیل القیاس تحریکه لأنهم یقولون ضلع مع فلان کفرح و لکنهم خففوا فتقول اجعل بینی و بینک فلاناً؛ ای رجلاً یهوی هواه ). و یقال : هم علیه ضلع واحد؛ یعنی مجتمعاند بر عداوت او. (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله