ترجمه مقاله

طاهر

لغت‌نامه دهخدا

طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن حسین بن مصعب . ابن خلکان نام و نسب او را بدین طریق یاد کرده است ؛ ابوالطیب ، طاهربن الحسین بن مصعب رزیق بن ماهان . و گوید: در جای دیگر دیده ام رزیق بن اسعدبن راذویه و در جای دیگر اسعدبن زاذان واﷲ اعلم . و بعضی هم گفته اند مصعب بن طلحةبن رزیق الخزاعی بالولاء الملقب به ذوالیمینین . جدّ او رزیق بن ماهان غلام طلحة الطلحات الخزاعی ، از اسخیاء مشهور به جود و کرم مفرط بوده است . طاهر از بزرگترین یاران و پشتیبانان مأمون بود. مأمون هنگامی که در مرو، کرسی خراسان ، اقامت داشت و خلع بیعت از امین برادر خود کرده بود، طاهر را روانه ٔ بغداد ساخت تا با امین کارزار کند، و این واقعه خود مشهور است . امین ، علی بن عیسی بن ماهان را برای دفع طاهر بفرستاد. و بین آن دو جنگ در گرفت و در آن اثنا علی بن عیسی کشته شد، و چنانکه طبری در تاریخ آورده ، این واقعه در سال 198 هَ . ق . رخ داد. برخی گفته اند طاهر رسولی نزد مأمون فرستاد و راجع به این که با امین به چه وجه معامله کند دستور خواست ، مأمون پیراهنی گریبان دریده در پاسخ طاهر بفرستاد. طاهر دانست که منظور مأمون کشتن امین است ، و چنان کرد، امین را محاصره کرده او را کشت ، و سرش را به خراسان بفرستاد، و آن پیش مأمون نهاده شد. و عقد خلافت جهت مأمون راست کرد. از این رو، مأمون همواره او را مراعات کردی و مطمح نظر داشتی ، وقتی که طاهر در بغداد به مقامات عالیه رسیده بود، کسی گفتش که باید ترا بدین مقام که هیچیک از همگنانت در خراسان بدان حد نرسیده اند تهنیت گفت . طاهر در جواب گفت این مقامی نیست که مرا تهنیت گویند، چه هنگامی که از پوشنگ میگذشتم ، پیرزنان آنجا را ندیدم که برای تماشای من بربام برآمده باشند، و این سخن از آن روی گفت که در پوشنگ بدنیا آمده ، و در آنجا نشو و نما یافته بود. جد طاهر والی پوشنگ و هرات ، و مردی شجاع و ادیب بود. طاهر روزی دربغداد در حراقه ٔ خود نشسته بود. (حراقه نوعی از کشتی که بدان بسوی دشمن نفطاندازی کنند)، مقدس بن صیفی خلوقی شاعر بدو برخورد در حالی که حراقه ٔ طاهر نزدیک شط رسیده ، و طاهر در شرف بیرون آمدن از حراقه بود. مقدس ، طاهر را گفت اگر خواهی بیتی چند از من بشنو.طاهر گفت اشعار خود بازخوان . مقدس این ابیات برخواند:
عجبت لحراقة ابن الحسین
لان غرقت کیف لاتغرق
و بحران من فوقها واحد
و آخر من تحتها مطبق
واعجب من ذاک اعوادها
و قد مسها کیف لاتورق .
طاهر او را سه هزار دینار حواله داد، و گفت بیفزا تا بیفزائیم . شاعر گفت مرا بسنده است . هنگامی که طاهر مشغول محاصره ٔ بغداد بود، به مبلغی نقد نیازمند شد و نیازمندی خود رابه مأمون گزارش داد مأمون نامه ای به خالدبن جیلویه ٔ کاتب نوشت که بطاهر هر مبلغی را که نیازمند است به رسم وام تحویل ده . خالد از این امر سر پیچید، چون طاهر بغداد را بگرفت ، به احضار خالد فرمان داد چون حاضر شد طاهر بدو گفت که من باید ترا به بدترین کیفیتی بکشم . خالد مال بسیاری برای رهائی خود بطاهر بخشید، اما طاهر نپذیرفت ، خالد گفت کلمتی گفته ام بشنو طاهر گفت : بگوی . خالد این ابیات بخواند:
زعموا بان الصقر صادف مرة
عصفور برساقه المقدور
فتکلم العصفور تحت جناحه
والصقر منقض علیه یطیر
ماکنت یاهذا لملک لقمة
ولئن شویت فاننی لحقیر
فتهاون الصقر المدل لصیده
کرماً فافلت ذلک العصفور.
طاهر او را گفت نیکو گفتی ، و از اودرگذشت . طاهر از بینائی یک چشم عاری ، و اعور بود. عمروبن بانه این بیت در وصف او گفته است :
یاذالیمینین وعین واحدة
نقصان عین و یمین زائدة.
حکایت کنند که اسماعیل بن جریر بجلی یکی از مداحان طاهر بود. روزی به طاهر گفتند که اسماعیل ، شعر دیگران دزدد و آن اشعاررا در مدح تو ساخته و پرداخته کند، طاهر خواست اسماعیل را بیازماید. بدو گفت مرا هجوی گوی ، اسماعیل امتناع ورزید. طاهر او را الزام کرد، و اسماعیل این ابیات در هجو او گفت :
رایتک لاتری الابعین
و عینک لاتری الا قلیلا
فاما اذا صبت بفردعین
فخذ من عینک الاخری کفیلا
فقد ایقنت انک عن قریب
بظهر الکف تلتمس السبیلا.
چون طاهر ابیات بشنیداسماعیل را گفت زنهار که این اشعار نزد احدی نخوانی ، سپس ورقی را که اشعار بر آن نوشته بود، پاره ساخت ،هنگامی که مأمون بعد از کشته شدن برادرش در خراسان استقلال یافت ، نامه ای بطاهر که در بغداد بود نوشت ، مبنی بر آنکه جمیع بلاد و شهرهائی را که فتح کردی ، از عراق عرب ، و بلاد جبل و فارس و اهواز و حجاز و یمن ، به حسن بن سهل بازگذار، و خود عازم رقة شو، وزان پس شهرهای موصل ، و بلاد جزیره ٔ فراتیه ، و شامات ، و مغرب رانیز ضمیمه ساخته ، طاهر را به ایالت آن بلاد بگماشت . و این واقعه در پایان سال 198 هَ . ق . رخ داد. ولادت طاهر در سال 159 و وفاتش در روز شنبه 23 ماه جمادی الاخرة سال 207 هَ . ق . در مرو اتفاق افتاد. سلامی در کتاب اخبار ولایت خراسان گوید: مأمون طاهر را والی خراسان ساخت در ربیع الاَّخر سال دویست و پنج یا شش ، و طاهر پسر خود را در خراسان جانشین خویش قرار داد. روایت دیگری نیز هست که طاهر از فرمان برداری مأمون سرپیچید و گزارشها و نامه ها در این خصوص از خراسان به مأمون می رسید، مأمون در اضطراب شد، ولی یکی دو روز بعد از وصول خبر سرپیچی طاهر، خبر دیگری رسید که طاهر را بر اثر تبی که عارض او شده بود، در بسترش مرده یافتند. برخی دیگر گفته اند که مرگ طاهر را سبب ، حادثه ای بود که بر پلکهای چشم او رسیده و در نتیجه ٔ همان حادثه عمرش بپایان رسید و مرد. هارون بن العباس بن المأمون ، در تاریخ خود گوید: روزی طاهر برای انجام امری نزد مأمون شد، و پس از آنکه حاجت طاهر را برآورد، اشک از دو دیده اش روان شد. طاهر پرسید یا امیرالمؤمنین ، لاابکی اﷲ عینک ، چرا میگریی . دنیا ترا گردن نهاده ، به آرزوی خود رسیده ای . مأمون گفت گریه ٔ مرا سبب ، خواری یا اندوه نیست ، امّا روان آدمی هیچگاه بدون نشانه و هدفی آرام نیابد. طاهر از این پاسخ سخت غمناک شده از حضور مأمون بیرون آمد و به حسین خادم که در مواقع خلوت و تنهائی مأمون سمت دربانی نیز داشت گفت : از تو خواهم که از مأمون سبب گریه اش را هنگام ملاقات من بازپرسی ، آنگاه که طاهر به خانه ٔ خویش بازگشت ، دویست هزار درهم برای حسین خادم بفرستاد، حسین خادم نیز در روزی که مأمون با خاطری خوش و تنها بود،انتهاز فرصت کرده گفت در آن روز که طاهر شرف حضور داشت گریستن خلیفه را سبب چه بود، خلیفه گفت : حسین وای بر تو! ترا بدین سؤال چه کار؟ حسین گفت من از گریه ٔ خلیفه در آن روز دلسوخته شدم ، خلیفه گفت سبب گریه ٔ من امری است که اگر ترا آگاه کنم ، و آن راز از تو تراوش کند، جانت در معرض هلاکت باشد، حسین گفت یا سیدی ، چه وقت رازی با من در میان نهاده ای که من آن را فاش کرده باشم ، خلیفه گفت من در آن روز همین که طاهر را دیدم بیاد برادرم امین افتادم ، و از خواریهائی که بدو رسیده بود، از گریه گلوگیر شدم ، و طاهر هم هرگزاز کیفر خویش بی بهره نخواهد ماند. حسین چون از حضورخلیفه بیرون رفت ، ماجرا را به طاهر خبر داد. فی الحال طاهر سواره نزد احمدبن خالد رفت ، و گفت مدح و ستایش من ارزان تمام نشود، و نیکی نزد من بار و ثمر خود ببخشاید. روزی چند مرا از نظر مأمون پنهان دار. احمدبن خالد گفت : بزودی بر وفق مرام تو کنم ، فردا بامداد بگاه نزد من آی ، این بگفت و نزد مأمون شد، همین که مأمون را بدید، گفت دوش تا بامداد خواب بچشم من آشنا نگردید. مأمون سبب پرسید. احمدبن خالد گفت : غسان پسر عباد را به ولایت خراسان برگزیدی ، در صورتی که او با کارکنانش از حیث شمار سخت ناچیزند، و میترسم دشمنان کار او بسازند و او و همراهانش را قلع و قمع کنند. مأمون گفت رأی تو چه باشد؟ احمد گفت : طاهر برای ولایت خراسان شایسته است . مأمون گفت او برادر مراخلع کرد! احمدبن خالد گفت : من ضامن او هستم ، مأمون در همان لحظه به احضار طاهر فرمان داد. چون حضور یافت خلیفه رایت ایالت خراسان را بنام او بست و خادمی از تربیت یافتگان دربار خلافت را با او همراه ساخته و بدو سفارش کرد که اگر از طاهر کردار و عملی مشاهده کردی که ناپسند بود و ترا بدگمان ساخت ، او را مسموم کن . این بود که طاهر چون در ایالت خراسان استقرار یافت ، نام خلیفه را از خطبه بینداخت . کلثوم بن ثابت ، متولی امر برید خراسان ، حکایت کند که : طاهر در روز جمعه بر منبر شد، و خطبه ای خواند، و چون بذکر خلیفه رسید، از بردن نام او خودداری کرد. این خبر فی الحال بوسیله ٔ برید به مأمون رسید، بامداد روز شنبه طاهر را مرده یافتند، خبر مرگ طاهر نیز بلافاصله برای مأمون گزارش شد، چون مأمون از گزارش نخستین و حذف طاهر نام خلیفه را در خطبه آگاه گردید، احمدبن ابی خالد را امر به احضار داد، و او را گفت چنانکه ضامن طاهر شدی ، اینک او را حاضر کن ، و او را مجبور ساخت که در همان لحظه برای احضار طاهر عزیمت کند، و احمد با رنج و مشقت بسیاری مأمون را راضی کرد که شب در دارالخلافه بسر برد، و روز دیگر رهسپار شود. در این اثنا گزارش دومین و خبر مرگ طاهر به مأمون رسید. گویند خادمی که مأمون او را بهمراهی طاهر فرستاده بود، سمی در آبکامه تعبیه کرده ، و بطاهر خورانده ، و وی در اثر آن سم بمرد. سپس مأمون فرزند طاهر را که طلحه نام داشت ، در خراسان جانشین پدر قرار داد. برخی دیگر گفته اند: که مأمون ولایت خراسان را بنام عبداﷲبن طاهر، برادر طلحه نامزد کرد و طاهر را خلیفه و جانشین او ساخت . درسبب تلقیب طاهر به ذی الیمینین اقوال مختلف است . جمعی برآنند که طاهر در محاربه با علی بن ماهان با دست چپ ضربتی بر یکی از لشکریان علی زد و او را دو نیمه ساخت یکی از شعرا این مصراع را در آن واقعه سرود که :
کلتا یدیک یمین حین تضربه .
و از آنگاه مأمون او را بذی الیمینین ملقب ساخت . وغیر این نیز گفته اند. جد طاهر مصعب بن رزیق ، کاتب سلیمان بن کثیر الخزاعی صاحب دعوة بنی العباس ، و مردی بلیغ بود. از سخنان اوست : مااحوج الکاتب الی نفس تسموبه الی اعلی المراتب ، و طبع یقوده الی اکرم الاخلاق ، و همة تکفه عن دنس الطمع و دنائة الطبع. (ابن خلکان چ تهران ): دو سال و نیم جنگ بود، تا محمد زبیده ، به دست طاهر افتاد و بکشتندش . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 28).
ابوجعفر بغدادی گوید: هنگامی که طاهربن الحسین از مأمون خلیفه منقبض شد، و همواره از مأمون بیمناک بود. مأمون غلامی را به نیکوتر وجهی به ادب و فرهنگ پرورش داد، و او را بفنون علم و دانش آشنا ساخت و او را به رسم بخشایش نزد طاهر فرستاد. و از طرائف عراق مصحوب آن غلام جهت طاهر روانه ساخت ، و ضمن دستورهائی که بدان غلام داده بود یکی این بود که طاهر را مسموم کند، و سمی هم که در ساعت کشنده بود به غلام سپرد،و به اموال فراوان نیز غلام را نوید داد. چون غلام بخراسان رسید و هدایا را تسلیم طاهر کرد، طاهر نیز هدایا را پذیرفته ، و غلام را در سرائی شایسته فرود آورد،و آنچه مورد نیاز یک تن مسافر است در آن سرای جهت غلام فراهم داشت ، و چند ماهی او را به حال خود در آن سرای بنهاد. چون غلام از اقامت در آنخانه بستوه آمد نامه ای بدین مضمون بطاهر بنوشت که «سرور من ! اگر مرا پذیرفته ای ، بدانچه در خور پذیرفتن است با من همان کن .و در غیر این صورت مرا نزد خلیفه بازگردان !». طاهر غلام را نزد خود خواند آنگاه غلام را گفت : امیرالمؤمنین جز تو هر کس را فرستد او را خواهیم پذیرفت و از پذیرفتن تو معذوریم . و اینک ترا نزد امیرالمؤمنین گسیل میداریم . پاسخی دیگر در ازاء الطاف خلیفه ندارم ، جز آنکه حال و کیفیت زندگانی مرا بدان طریق که مشاهده میکنی به عرض امیرالمؤمنین با سلام فراوان برسانی و تقدیم داری . چون غلام به درگاه خلیفه رسید، و سرگذشت خود را با طاهر بسمع او رساند، و حالت او را شرح داد، خلیفه گفت : ایدون ، زبان از ذکر نام طاهر بازدارید، و از نیک و بد او هیچگونه سخن نرانید، و خود نیز تا هنگامی که طاهر از دنیا رفت نام طاهر بر زبان نراند. (عقد الفرید ج 2 ص 68). روزی طاهر ذوالیمینین ازابی عبداﷲ مروزی پرسید چندگاه است که به عراق فرود آمده ای ؟ گفت مدّت بیست سال شود، و مدّت سی سال است که روزه میدارم ، طاهر گفت ما از تو یک پرسش کردیم ، و تو ما را دو پاسخ دادی . (عقدالفرید ج 3 ص 168). طاهر مردی شاعر و مترسل و بلیغ بوده . مجموعه رسائلی داشته است . رساله ٔ او که به مأمون خلیفه هنگام فتح بغدادنوشته مشهور است . (ابن الندیم ). ابن ابی اصیبعة گویدیوسف بن ابراهیم از قول میخائیل بن ماسویه نقل کند که : چون مأمون به بغداد رسید، با طاهر ذوالیمینین منادمت میکرد. روزی در اثناء مصاحبت و در حینی که نبیذ قطر بلی در آن مجلس حاضر بود، مأمون بطاهر گفت آیا مانند این شراب هیج دیده ای ؟ گفت آری . مأمون گفت ، دررنگ و طعم و بوی ؟ گفت بلی ، پرسید در کجا دیدی ؟ گفت در پوشنگ ، مأمون گفت دستور ده که از آن شراب برای ما بفرستند، طاهر به نماینده ٔ خود در پوشنگ نوشت که از آن شراب روانه دارد. نماینده ٔ طاهر نیز بر طبق دستور وی عمل کرد، روزی دو بیش نگذشت ، مأمون را خبر رسید که از پوشنگ برای طاهر هدایائی رسیده ، مأمون متوقع بود که در ضمن هدایا شراب معهود هم رسیده باشد، مع ذلک چون طاهر از شراب به مأمون اطلاعی نداده بود مأمون پرسید آیا در ضمن هدایای واصله شراب هم رسیده یا نه ؟ طاهر گفت پناه میبرم بخدای که امیرالمؤمنین مرا در مقام فضیحت و رسوائی بازدارد، مأمون پرسید چرا؟ گفت شرابی که وصف آن را بسمع خلیفه رساندم ، در هنگامی که بینوا بودم ، و در دیهی که آرزوی تملک آن را میبردم اقامت داشتم و از آن نوشیده بودم . اینک که درکنف الطاف امیرالمؤمنین افزون از حدّ آرزوی خود رامالک گشته ام ، و این شراب را فرستاده اند، آن را یکنوع رسوائی از رسوائیهای این جهان مییابم ، مأمون گفت علی ای ّ حال دستور ده که از آن شراب برای ما بفرستند. طاهر فرمان برد و مقداری از آن شراب بار کرده جهت مأمون بفرستاد، مأمون فرمان داد که آن بار را در خزانه برند و بر طریق طیبت سفارش کرد که چون شراب بدی میباشد، روی آن بار بنویسند که محتویات این صندوق «شراب طاهری است » که سخت شراب ردی ٔ و ناپسندی بود، دوسال از این مقدّمه بگذشت ، و مأمون را نیاز به داروئی قی آور پیدا شد. پزشکان دستور دادند که خلیفه بشراب ردی ٔ نیاز خود را مرتفع سازد، چون در حدود عراق شرابی ردی ٔتر از شراب طاهری نیافتند، شراب طاهری را ازخزانه بیرون آوردند، و به معرض آزمایش گذاشتند، معلوم گردید که در خوبی مانند شراب قطربلی یا به از آن گردیده ، و اثر هوای عراق است که شراب فاسد را باصلاح آورده . همچنانکه آنچه را که در آن هوا روید یا در آن هوا نگاهداشته شود، نیز اصلاح کند. (قفطی ص 329 و 330). و گفتند که سبب لقب کردن طاهر بوشنجه ای به ذی الیمینین آن بود که دلیلش دو دست راست افتاده بود. (التفهیم ص 489). ذوالیمینین ،از موالی زادگان ایران بود. و قریب پنجاه سال خود و فرزندانش در خراسان فرمان راندند. چنین آورده اند که فضل (ذوالریاستین ) وزیر مأمون خلیفه ، به مرو عتاب کرد با حسین مصعب پدر طاهر ذوالیمینین و گفت پسرت طاهر دیگرگونه شده است ، او باد در سر کرده و خویشتن را نمی شناسد. حسین گفت ایها الوزیر، من پیریم اندرین دولت بنده و فرمانبردار و دانم که نصیحت و اخلاص من شمارا مقرر است ، اما پسرم طاهر از من بنده تر و فرمانبردارتر است ، و جواب دارم در این باب سخت کوتاه ، اما درشت و دلگیر، اگر دستوری دهی بگویم . گفت دادم . گفت ایداﷲ الوزیر، امیرالمؤمنین وی را از فرود دست تر اولیا و حشم خویش به دست گرفته ، و سینه ٔ او بشکافت ، و دلی ضعیف که چنوئی را بود از آنجا بیرون گرفت و دلی آنجا نهاد که بدان دل ، برادرش را خلیفه ای چون محمد زبیده بکشت ، و با آن دل که داد، آلت و قوت و لشکر داد.امروز کارش چون بدین درجه رسید که پوشیده نیست ، میخواهی که ترا گردن نهد، و همچنان باشد که اول بود، بهیچ حال این راست نیاید مگر آن را بدین درجه بری که اوّل بود، من آنچه دانستم بگفتم ، و فرمان تراست . فضل سهل خاموش گشت چنانکه آن روز سخن نگفت ، و از جای بشده بود، و این خبر به مأمون برداشتند، سخت خوشش آمد از جواب حسین مصعب و پسندید و گفت مرا این سخن از فتح بغداد خوشتر آمد. که پسرش کرد. و ولایت پوشنگ بدو داد که حسین بپوشنگ بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 135).
خطیب در تاریخ بغداد گوید خبر داد ما را سلامة ابن الحسین المقری ٔ، به اسنادخود از احمدبن یزیدبن اسیدالسلمی که گفت : من یکی ازفرماندهان لشکر ذوالیمینین ، و از خواص او بودم ، و پیوسته بر جانب راست او می نشستم . هنگامی که در شهر رقه با او بودم ، روزی آهنگ سواری کرد، و من نیز با سایر اصحاب او بهمراه وی بودیم . طاهر بدین ابیات تمثل جست :
علیکم بداری ، فاهدموها، فانها
تراث کریم لایخاف العواقبا
اذا هم القی بین عینیه عزمه
واعرض َ عن ذکر العواقب جانبا
سادحض ُ عنی العاربالسیف جالبا
علی ّ قضاء اﷲ ماکان جالبا.
پس از آنکه از خواندن ابیات فارغ شد، بر اطراف و جوانب یاران و همراهان گردشی کرد و بازگشت ، و بجائی که برای نشستگاه فراهم آورده بودند بنشست و در نامه ها و عرض حالهای وارده بازنگریست ، و در آن روز صلات و عطیاتی را که برای مردم توقیع صادر کرد، معادل یک میلیون وهفتصد هزار (کذا) بود. چون صدور توقیعات خاتمه یافت ، روی به من آورد گوئی آهنگ آن داشت که مرا بسخن آرد. من منظور او دریافتم ، و گفتم : مجلسی مانند مجلس امروز و شریفتر و نیکوتر از آن ندیده بودم ، سپس او را دعا کردم و گفتم : لکن این نوع بخشایش اسراف است ، طاهر گفت : السرف ُ من الشرف . من خواستم در ازاء گفتار او این آیت از قرآن مجید برخوانم که فرموده : والذین اذاانفقوا، لم یُسرِفوا و لم یقتروا (قرآن 67/25)، ولی سهواً این آیت برخواندم که : انَّه لایحب المسرفین َ (قرآن 141/6 و 31/7)، طاهر گفت صدَق َ اﷲُ و ماقُلناکما قُلنا. خدای راست فرموده و آنچه را هم که ما گفتیم ، همچنان است که ما گفتیم . خبر داد ما را حسن بن علی الجوهری ، به اسناد خود، از مردی در خراسان که گفت یکی از یاران برای من نقل کرد که روز جمعه ای بود مردی رابحالی سخت بد مشاهده کردم . (از ناچیزی )، پس از هفته ای باز در روز جمعه همان مرد را دیدم که بر ستوری سوار است . گفتم : مَاالخبر؟ گفت سه سال است که به در خِانه ٔ طاهربن الحسین ملازم شده ام به امید آنکه بدو برسم ، و مرا میسر نشد. یکی از اصحاب طاهر مرا دید و گفت امیر امروز برای چوگان بازی سواره به میدان خواهد رفت ، در خاطر خویش گفتم امروز خود را بدو میرسانم ، و راه میدان در پیش گرفتم ، چون به میدان رسیدم وضع را طوری دیدم که ملاقات طاهر امروز هم برای من متعذر است ،در این اثنا در بستان مجاور رخنه ای بمیدان یافتم . تصمیم گرفتم که از آن رخنه خود را به میدان برسانم ، چون گوی بازان مشغول چوگان بازی شدند و بانگ و غوغای آنان بلند شد، خود را از آن رخنه بمیدان انداختم . طاهردر حال متوجه شده نظری بسوی من کرد و گفت کیستی ؟ گفتم نخست به خدا و سپس بتو پناه آورده ام ایهاالامیر، آهنگ تو دارم و از تو میخواهم ، دو بیتی سروده ام . طاهرگفت : بیار تا چه داری ، میکال بسوی من خواست آید، طاهر او را راند، آنگاه من این دو بیت برای طاهر بازخواندم :
اصبحت بین خصاصة و تجمل
والحر بینهما یموت هزیلا
فامدد الی یداً تعود بطنها
بذل النوال وظهرها التقبیلا
طاهر ده هزار درهم مرا عطا فرمود، و گفت این خون بهای تست ، چه اگر میکال ترا دریافته بود، میکشت ، اینهم ده هزار درهم دیگر برای عیالت ، راه خود برگیر و برو، آنگاه فرمان داد تا رخنه را سد کنند. و قدغن کرد که من بعد احدی از آن رخنه به اندرون میدان نشود. خبر داد مرا عبیداﷲبن ابی الفتح به اسناد خود از ابوالقاسم السکونی که گفت جعفربن الحسین این دو بیت را از گفته ٔ یکی از محدثان در مرثیه ٔ طاهربن الحسین برای من خواند:
فلئن کان للمنیة رهناً
ان افعاله رهین الحیاة
و لقد اوجب الزکاة علی قو
ِم و قد کان عیشهم بالزکاة

(تاریخ بغداد ج 9 ص 55، 54، 353).


و صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: طاهر (ابوالطیب بن حسین بن مصعب بن رزیق الخزاعی ) نام مؤسس سلسله ٔ طاهریان در خراسان است که از رجال بزرگ دولتی عباسیان بود و در نزد مأمون خلیفه مقام و منزلت ارجمندی داشت و وی رابا عساکر برای جلوگیری از ابویحیی علی بن عیسی بن ماهان مأمور کرد و به سال 195 هَ . ق . در ری تلاقی فریقین اتفاق افتاد و ابویحیی به قتل رسید پس طاهر رو به بغداد نهاد و آن شهر را محاصره کرد و امین را مقتول ساخت و سبب جلوس مأمون به مسند خلافت گردید و از این رو طاهر ظاهراً مظهر احترامات بسیار از طرف مأمون شد ولی در باطن کینه ٔ کشتن برادرش وی را آسوده خاطرنمی گذاشت ، از سوی دیگر طاهر هم نگرانی خلیفه را احساس میکرد از این رو برای دوری از حضور استدعای ولایت خراسان کرد و پس از حصول اجازه به سال 205 هَ . ق . بدان ناحیه عزیمت کرد و پس از مدتی به هوس استقلال افتاد ولی فرمانروائی او دولتی مستعجل بود چند روزی خطبه را بنام وی خوانده بودند که به سال 207 درگذشت . یک چشم طاهر کور بوده و لقب «ذوالیمینین » داشته و سبب تلقب وی بدین لقب این است که وقتی مأمون خلیفه حضرت علی بن موسی الرضا را به ولیعهدی برگزید به وی تکلیف بیعت با امام علیه السلام کردند، او دست چپ خویش را پیش آورد و در حال بیعت گفت «دست راستم در قید بیعت به خلیفه است ». مأمون در این حال گفت «دست چپی که به حضرت امام بیعت میکند دست راست محسوب میشود». تولد طاهر به سال 159 هجری بوده و در چهل وهشت سالگی درگذشته است و جد وی «رزیق بن ماهان » از بردگان آزادشده ٔ جوانمرد و مشهور طلحة الطلحات خزاعی است که در کرم و سخاوت بی نظیر بوده جدش «مصعب بن رزیق » نیز، کاتب سلیمان بن کثیر الخزاعی از طرفداران و هوی خواهان بزرگ خلافت عباسی بوده و پدرش مصعب در 199 هَ . ق . در خراسان درگذشته و مأمون خلیفه نماز میت برو گذارده و تعزیت نامه ای به بغداد برای طاهر فرستاده است . طاهر مردی ادیب و فصیح و مدبر بوده و ارزش زیاد برای شعر و شعرا قائل میشده ، دو پسرش طلحه و عبداﷲ در خراسان اخلاف وی بودند. رجوع به کتاب التاج ص 31، 74، 194 و التفهیم ص 482، 483، 489، 490، 491 و عیون الاخبار ج 1 ص 303 و ج 4 ص 57 و الاعلام زرکلی ص 443 و جهانگشای جوینی چ اروپا ج 1 ص 187 و 188 و تاریخ الخلفا صص 198 - 203 و تاریخ بیهق ص 66 و النقود صص 123-124 و تاریخ بخارا ص 90 و کامل ابن اثیر ج 6 ص 156 و سبک شناسی ج 1 ص 163و 222 و تاریخ بیهقی چ دکتر فیاض ص 30، 35، 140، 141، 142، 380 و احوال و اشعار رودکی گردآورده ٔ سعید نفیسی ص 220، 309، 319، 324، 327 و تاریخ گزیده ص 308، 312، 315، 316، 379 و فرهنگ ایران باستان ص 281 و تاریخ سیستان ص 172، 177، 190 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 246، 249، 250، 253، 256، 258. و رجوع به ابوالطیب طاهر و ایضاً ذوالیمینین در همین لغت نامه شود.
ترجمه مقاله