ترجمه مقاله

طاهر

لغت‌نامه دهخدا

طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن فضل . برادرزاده ٔ ابوعلی (احمدبن محمدبن المظفربن محتاج ) ابوالمظفر طاهربن الفضل بن محمدبن المظفربن محتاج والی چغانیان بودو در سنه ٔ 377 وفات یافت و ترجمه ٔ حالش در لباب الالباب مذکور است (ج 1 صص 27-29) و وی امیری بغایت فاضل وهنرپرور بود و خود شعر گفتی و شاعران را بغایت دوست داشتی و منجیک ترمذی از مداحان اوست . (حواشی چهارمقاله بقلم قزوینی ص 165) عوفی شرح حال وی را بدینسان آورده است : الامیر ابوالمظفر طاهربن الفضل بن محمد محتاج الچغانی ، امرای چغانیان در آن عهد نامدار بودند واین امیر ابوالمظفر نادره ٔ عهد و یگانه ٔ عصر خود بوده است و در دولت و مکنت پای بر فرق فرقد نهاده و دررفعت و قوت کمر از میان جوزا گشاده . و جد او ابوبکرمحمد مظفر محتاج بود که در امارت خود اگر بفلک اشارت کردی از دور خود بازایستادی و اگر بر آتش و آب حکم کردی از اغراق و احراق ممتنع شدندی و عم او امیر عالم ابوعلی احمد مظفر رحمه اﷲ که جهان علم و مکان حلم بود، کان محامد و اختر آسمان . مناقب و ذکر این خاندان معظم در تاریخ ناصری مسطور است و در سایر تواریخ مذکور. امیرطاهر بافضلی ظاهر... وافر بود هم بر ممالک چغانیان ملک و هم در ولایت هنر و بیان سلطان بود وفات او در سنه ٔ سبع و سبعین و ثلث مائة (377 هَ . ق .) اتفاق افتاد او را اشعار لطیف آبدار است اما آنچه این مجموعه احتمال کند آن است که در فقاع لغزی میگوید در غایت سلاست و لطافت و دقت معنی و رقت فحوی . شعر:
لعبتی سبزچهر تنگ دهان
بفزاید نشاط پیر و جوان
معجر سر چو ز آن برهنه کنی
خشم گیرد کف افکند ز دهان
ور بخواهی ورا که بوسه زنی
او بخندد ترا کند گریان .
و امیر سیف الدوله ابوالحسن علی بن عبداﷲ احمد رحمه اﷲ این قطعه ٔ تازی انشا کرده است در صفت قوس و قزح :
و ساق صبیح للصبوح دعوته
فقام و فی اجفانه سنة الغمض
یطوف بکاسات العقار کخمرها
فمن بین مستعص علینا و منقض
و قد نشرت ایدی الجنوب مطارفاً
فاحمر فی اید و اخضر مبیض
یطرزها قوس السحاب باصفر
علی الجود کناء الحواشی علی الارض
کاذیال خود اقبلت فی عذائر
مصبغة والبعض اقصر من بعض
این ابیات به امیر طاهربن الفضل رسید هر بیتی را بنظم ترجمه کرد با پارسی و آن این است :
آن ساقی مهروی صبوحی بر من خورد
وز خواب دو چشمش چو دو تا نرگس خورم
وآن جام می اندر کف او همچو ستاره
ناخورده یکی جام و دگر داده دمادم
و آن میغ [ جنو ] بی چو یکی مطرب خور بود
دامن به زمین برزده همچون شب ادهم
بربسته هوا چون کمری قوس قزح را
از اصفر و از احمرو از ابیض معلم
گوئی که دو سه پیرهن است از دو سه گونه
وز دامن هر یک ز دگر تار یکی کم
و هم او راست در غزل میگوید:
دلم تنگ دارد بدان چشم تنگ
خداوند دیبای فیروزه رنگ
بچشم گوزن است و رفتارکبک
بکشی چو گور است و کبر پلنگ
سخن گفتنش تلخ و شیرین دو لب
چنانک از میان دو شکر شرنگ
کمان دو ابروش و آن غمزه ها
یکایک بدل بر چو تیر خدنگ
بدان ماند آن بت که خون مرا
کشیده ست بربور تازیش تنگ
یکی فال گیریم و شاید بدان
که گیتی به یک سان ندارد درنگ .
و گویند او را اسپی بود سیاه تازی که با باد بازی کردی . نظم :
چو سب بود و هرگه که بشتافتی
بتک روز بگذشته دریافتی .
این دو بیت در صفت نرگس خود گفته :
چرا باده نیاری ماه رویا
که بی می صبر نتوان بر قلق بر
بنرگس ننگری تا چون شکفته ست
چو رومی جام بر سیمین طبق بر.
و هم او در صفت نرگس گوید:
آن گلی کش ساق از میناء سبز
بر سرش بر سیم و زر آمیخته
ناخن حوریست گوئی کرد گرد
دیده ٔ باز از میانش انگیخته .
و این دو رباعی هموگفته :
یک شهر همی فسون و رنگ آمیزند
تا بر من و بر تو رستخیز انگیزند
با ما بحدیث عشق ما چه استیزند
هر مرغی را بپای خویش آویزند.
دلدار منا ترا صدف خواهم کرد
آخر بمدارات بکف خواهم کرد.
(بیت دوم رباعی در لباب الالباب نیامده است ). (لباب الالباب ج 1 ص 27 تا ص 30).
سعید نفیسی نوشته است : طاهربن فضل ابوالعباس بن ابوبکر محمدبن ابوسعد مظفربن محتاج چغانی (ابوالمظفر یا ابویحیی ) از امرای چغانیان که شعر پارسی میگفته و منجیک یکی از قطعات اشعار اورا جواب گفته است و نیز کنیه ٔ او را ابویحیی ضبط کرده اند و این کنیه درست تر مینماید و احتمال میرود که با کنیه ٔ احمدبن محمدبن احمدبن محمدبن مظفر که ابوالمظفر بوده است اشتباه کرده باشند. (احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1264) و در صفحه ٔ 1299 همان جلد آورده اند:ابومحمد بدیعبن محمدبن محمود بلخی ... متخلص به بدایعی بلخی مداح امیرابویحیی طاهربن ابوالعباس فضل بن ابوبکر محمدبن ابوسعد مظفربن محتاج چغانی بوده است که پیش از این ذکر او گذشت و منجیک ترمذی و لبیبی نیز مداحان او بوده اند این امیر ابویحیی طاهربن فضل که کنیت او را گویا به خطا ابوالمظفر هم نوشته اند در ادبیات فارسی معروفترین امیر خاندان چغانیان و یا آل محتاج است زیرا که خود نیز شعر فارسی میگفته است . نام ونسب و کنیت او را به خطا ابوالمظفر طاهربن ابوالفضل بن محمد محتاج و محمدبن مظفربن محتاج و طاهربن ابوالفضل محمد هم ضبط کرده اند و گفته اند که در زمان سلطان محمود در بلخ حکمرانی داشته و این نکته درست نیست زیرا که وی در 377 هَ . ق . درگذشته و قطعاً از امرای پیوسته به خاندان سامانی بوده است رجوع کنید به لباب الالباب ج 1 صص 27 - 29 و مجمعالفصحا ج 1 صص 37 - 38 و در لباب الالباب و مجمعالفصحا 22 بیت از اشعار او ثبت شده است از آن جمله این قطعه است که بیت دوم آن ازمنابع دیگر به دست می آید:
چرا باده نیاری ماهرویا
که بی می صبر نتوان برقلق بر
بده باده بیاد ماهروئی
که بی وی صبر نتوان در خلق بر
بنرگس ننگری تا چون شکفته ست
چو رومی جام بر زرین طبق بر.
و این رباعی است که بیت اول آن در لباب الالباب آمده و بیت دوم از مأخذ دیگر فراهم میشود:
دلدار منا ترا صدف خواهم کرد
آخر بمدارات بکف خواهم کرد
یا آنکه ترا بمهر خود رام کنم
یا عمر بعشق تو تلف خواهم کرد.
(از احوال و اشعار رودکی ج 3 صص 1299 - 1300). عوفی این ابیات را از قصیده ای که بدایعی بلخی در مدح طاهربن الفضل الصغانی گفته ، در لباب الالباب آورده است :
هوا روی زمین را شد مطرّز
بساقی آب دریای بقرمز (کذا)
نفیر ابر فروردی برآمد
ز بانگ رود بانگ رود عاجز
بدان منگر که می منع است می خور
لوقت الورد شرب الخمر جائز
نگاری باید اکنون خلخی زاد
برخساره بت چین را مجاهز
بمیدان نشاط اندر خرامد
نبشته برقدح هل من مبارز
بیاد سید حران عالم
ابویحیی الذی یحیی به العز
مگرد ای چرخ گردان جز به نیکی
بر این رستم دل ِ حاتم جوائز.

(لباب ج 2 صص 22 - 23)


و منجیک شاعر نیز یکی از مداحان طاهربن الفضل است که عوفی در ذیل ترجمه ٔ احوال او گوید و در قصیده ای میگوید در مدح امیر فاضل مفضل ابوالمظفر طاهربن الفضل بن محمدبن محمد المظفر، سقی اﷲ ثراه :
مرا ز دیده گرفت آفتاب خواب زوال
کجا برآمد خیل ستارگان خیال
هزار دستان آواز داد گفت چه بود
مرا ز شاخ فکندی بناله بیش منال .
و در اینجا میگوید:
خدایگانا فرخنده مهرگان آمد
ز باغ گشت بتحویل آفتاب احوال
کجاست آنکه پدرش آهنست و مادر سنگ
عدوی عود و عبیر و جزای کفر و ضلال
سرای پرده صحبت کشید سیب و ترنج
بطبل رحلت برزد گل و بنفشه دوال
بگوی تا بفروزند و برفرازانند
بدو بسوزان دی را صحیفه ٔ اعمال
به طبع چون جگر عاشقان طپیده و گرم
برنگ چون علم کاویان خجسته بفال .

(لباب ج 2 صص 13 - 14)


و این بیت منجیک که در لغت نامه ٔ اسدی در مدح ابوالمظفر آمده ، ظاهراً یکی از اشعار مربوط به قصیده ٔ بالاست :
ابوالمظفر شاه چغانیان که برید
به تیز دشنه ٔ آزادگی گلوی سؤال
رجوع به «ابوالمظفر چغانی طاهربن الفضل » شود. مرحوم اقبال ، در تعلیقاتی که بر حدائق السحر وطواط ص 137 نوشته ، آرد: عوفی در لباب الالباب (ج 2 ص 13) این قصیده را (مقصود قصیده ٔ لامیه ٔ منجیک است )، در مدح امیرطاهربن فضل بن محمدبن محتاج چغانی ، ممدوح دیگر منجیک ، و برادرزاده ٔ ابوعلی چغانی ، دانسته و کنیه ٔ او را ابوالمظفر ذکر کرده است .به عقیده ٔ نگارنده عوفی را در این موضوع اشتباه دست داده . چه کنیه ٔ امیر طاهربن فضل که خود از شعرای معروف بوده ، بتصریح گردیزی در زین الاخبار ص 53 از چ برلن ، و چ تهران ص 41، ابوالحسن است ، نه ابوالمظفر. در این مورد قاعدةً باید، کنیه ٔ فخرالدوله ، احمدبن محمدچغانی ، ممدوح مشترک دقیقی و فرخی باشد. فرخی در حق او میگوید:
فخر دولت بوالمظفر شاه با پیوستگان
شادمان و شادخوار و کامران و کامکار
و در قصیده ٔ دیگرمیگوید:
میراحمد محمد شاه جهان پناه
آن شهریار کشورگیر جهان ستان
و منجیک در ضمن قصیده ای که قسمتی از آن در (مجمعالفصحاء ج 1 ص 507) مضبوط است ، گفته :
هوی قضاست ، هوی را بحیله نتوان زد
چه پرنیان ببر تیر او، چه ز آهن سد
هوی است اینکه همی داردم در این شبها
منادم الدبران و مراعی الفرقد
پر از بدایع لفظ و پر از صنایع دست
پر از مخاوف چشم و پر از طرائف خد
فغان من همه زان جعد بی تکلف تست
فکنده طبع بر او بر هزارگونه عقد
رسیده آفت نشبیل او به هر گامی
فکنده کشته ٔ آسیب او به هر مشهد
چنو نبوده نه هست و نه نیز خواهد بود
فراق او متواتر هوای او سرمد
بسان عمر و عطای خدایگان جهان
ابوالمظفر شاه چغانیان احمد
همه صفات خداوند بر تو زیبا هست
برون از این دو صفت ، لم یلد، و لم یولد
بدانگهی که برآورده شد زمین از گرد
نه وادی از که پیدا، نه ابیض از اسود
بپشت مردان بر، پاره کرده زخم زده
بروی اسبان بر، سرخ کرده خون مقود
ایابدیع شهی کت نظیر نه به جهان
میان خلق چو سیمرغ مفردی مفرد
اشتباه دیگری که صاحب لباب الالباب را دست داده ، در ذکر تاریخ وفات امیرطاهربن فضل است . چه عوفی آن را سال 377 هَ . ق . میداند، درصورتی که در تاریخ یمینی (در ضمن وقایع سلطنت نوح بن منصور، و اخبار فائق خاصه ) و زین الاخبار (ص 53 چ تهران ص 41) صریح است که او در ضمن جنگ ، با امیر ابوالمظفر، احمدبن محمد چغانی در سال 381 فراری و مقتول شده . زمان منجیک از ملاحظه ٔ زندگانی و عصر ممدوحین او مقارن میشود با نیمه ٔ دوم قرن چهارم هجری و این ایام واسطه ٔ بین زمان دقیقی و فرخی است . احتمال قوی میرود که این شاعر و دقیقی و فرخی هر سه ، فخرالدوله ابوالمظفر، احمدبن محمد چغانی را مدح گفته باشند، ولی به فواصلی . ظاهراً دقیقی اوایل عهد، و منجیک اواسط، و فرخی اواخر روزگار او را درک کرده ، و از صلات و مواهب او که بقول صاحب چهارمقاله «این نوع را تربیت میکرده ، و این جماعت را صله و جائزه ٔ فاخره میداد» بهره هابرده اند. امر مسلم اینکه لامیه ٔ منجیک که ذیلا تمام آن را ایراد میکنیم ، در مدح امیرابوالحسن طاهربن فضل مقتول در 381 هَ . ق . نیست . بلکه در مدح امیرابوالمظفری است که به قرائن باید همان ابوالمظفر فخرالدوله احمدبن محمد چغانی ، ممدوح مشترک دقیقی و فرخی باشد. و آن قصیده که ما ابیات متفرق آن را از فرهنگ اسدی ، و حدائق السحر، والمعجم ، و لباب الالباب ، و یک جنگ خطی ،و هفت اقلیم ، و مجمعالفصحاء استنساخ کرده و بهم پیوسته ایم این است :
مرا ز دیده گرفت آفتاب خواب زوال
کجا بتابد خیل ستارگان خیال .
(الی آخر، 38 بیت ) (تعلیقات اقبال بر حدائق السحر صص 137 - 143). طاهربن الفضل ، خود شعر نیک میسروده ، و اسدی در فرهنگ خود شواهد بسیاری برای لغات مندرجه در فرهنگش از اشعار او ایراد کرده است . مؤلف مجمعالفصحاءگوید: ملک طاهر چغانی ، نامش امیر ابوالمظفر ملک طاهربن ابوالفضل محمد المحتاج الچغانی . و ملک چغانیان از ماوراءالنهر است و صغانی معرب آن است . همه ٔ اجدادش از امرا و ملوک و سلاطین بوده اند. و حکومت طخارستان مینمودند. وی از ملوک معاصر سلطان محمود غزنوی است . و بلخ مرکز حکومت وی بوده ، ابوالحسن فرخی نخست به بلخ آمده ، بخدمت وی راه یافته ، قصیده ٔ داغگاه در مدح وی گفته است ، و اسبها از وی بصله برده است . دقیقی مروزی نیز مداح این طبقه بوده است . علی الجمله فرخی بتوسط وی به سلطان رسیده ، جامع کمالات محموده و خصائل ستوده و فضل شافی و علم کافی بوده . گاهی بیتی موزون میکرده ، از اوست :
بچشم گوزن است و رفتار کبک
بکشی چو گور و بکینه پلنگ
سخن گفتنش تلخ و شیرین دولب
چنان کز میان دو شکر شرنگ
کمانی دو ابروش وان غمزه ها
یکایک بدل بر چو تیر خدنگ .
یک شهر همی فسون و رنگ آمیزند
تابر من و برتو رستخیز انگیزند
با ما بحدیث عشق تا چه استیزند
هر مرغی را بپای خود آویزند.

(مجمعالفصحاء ج 1 ص 37 و 327).


صاحب تاریخ یمینی آرد: طاهربن فضل ، کسی است که ناحیت صغانیان را از بوالمظفر محمدبن احمد بستده بود به تغلب . و در ولایت او نشسته . و ابوالمظفر چون از ولایت خویش منزعج شد، به اهتمام فایق التجا ساخت ، و از او مدد خواست ، و فائق حق وفادت او و خانه و بزرگی و جلالت قدر و وجاهت و نباهت ذکر، و آنکه از امراء خراسان به اصالت و قدمت خاندان و فضائل ذات متفرد بود، به اکرام و ایجاب تلقی کرد، و لشکر خود را در خدمت او بفرستاد تا او را به مقر خویش بازرسانند، طاهر چون خفت حال ، و قلت اعوان فائق ، و خلو عرصه ٔ بلخ بدانست طمع در استخلاص بلخ بست ، با حشم خویش به حصار بلخ آمد. عامه ٔ شهر بیرون آمدند و جنگ آغاز کردند. یکی از جمله ٔ اعراب طاهر را بشناخت ، او را از طعنه ٔ از مرکب بینداخت ، و فرود آمد و سرش برداشت . و چون لشکر او از حال او خبر یافتند، منهزم شدند، و هر یک از جانبی جان بیرون برد. (تاریخ یمینی ص 114 و 115). فایق به بخارا بازگشت بفرمان . و ایخ حاجب ، و بکتوزون با وی حرب کردند. او را هزیمت کردند. به بلخ شد. و چغانیان ابوالحسن طاهربن الفضل را دادند. امیر طاهربن الفضل بیامد.و ابوالمظفر به نزدیک فائق شد. و فائق او را نصرت کرده و با طاهربن الفضل حرب کرد. و طاهر اندرآن معرکه کشته شد. (زین الاخبار گردیزی چ تهران ص 41). مرحوم قزوینی در تعلیقات چهارمقاله راجع به بیت زیر از قصیده ٔ داغگاه فرخی که میگوید:
بر در پرده سرای خسرو پیروز بخت
از پی داغ آتشی افروخته خورشیدوار
می نویسد مجمعالفصحا عمداً کلمه ٔ خسرو را بدل به طاهر کرده ، و قصیده را در مدح ابوالمظفر طاهربن الفضل چغانی دانسته ، و آن سهو است . (چهارمقاله ص 166) راذویانی در ترجمان البلاغه این دو بیت ازطاهربن الفضل الصغانی آورده است :
بر مملکت سوار نگشتی تو از گزاف
و آزداگانت بنده نگشتند خیر خیر
ایدون بموقعی بمدارای روزگار
کز نیش نوش مکی وز باده شیر سیر.
در لغت نامه ٔ اسدی ابیات ذیل نیز ازطاهربن الفضل به استشهاد آورده شده است :
گر خدو را بر آسمان فکنم
بی گمانم که بر چگاد آید.

(فرهنگ اسدی ص 106)


روا نبودی زندان و بند و بست تنم
اگر نه زلفک مشکین او بدی جلویز.

(فرهنگ اسدی ص 173)


فاش شد نام من به گیتی فاش
من نترسم ز جنگ و ز پرخاش .

(فرهنگ اسدی ص 213)


اشک باریدش و نیوشه گرفت
باز بفزود گفته های دراز.

(فرهنگ اسدی ص 217)


نادان گمان بری و نه آگاهی
از تُنبل و عزیمت و نیرنگش .

(فرهنگ اسدی ص 288)


ای جوجگک به سال و ببالا بلندزه
ای با دو زلف بافته چون دو کمندزه .

(فرهنگ اسدی ص 304)


ترجمه مقاله