ترجمه مقاله

طرازیدن

لغت‌نامه دهخدا

طرازیدن . [ طِ / طَ دَ ] (مص ) آرایش دادن . پیرایش کردن . (آنندراج ). آراستن . پیراستن . || راست کردن . ترتیب کردن . تنظیم کردن . ساختن :
خود برآورد و باز ویران کرد
خود طرازید و باز خود بفترد .

خسروی .


خان همی گفت همه روزه که سبحان اﷲ
این چه مرد است که محمود فرستاد ایدر
آب ترکستان این مرد بیکباره ببرد
بطرازیدن جنگ و بفدا کردن زر.

فرخی .


کار هر کس بطرازی و بسازی چو نگار
چه بکردار نکوی و چه بدان دو کف راد.

فرخی .


شاعران را ملکان خواسته آنگاه دهند
که بدیشان بطرازند مدیحی چو درر.

فرخی .


اگر این شعرکه گفتم چو گلابست بطبع
اندر آن باریکی شعر طرازم چو شکر.

فرخی .


شعر در تهنیت شاهی من دانم گفت
تو در آن شعر که فردا بطرازم بنگر.

فرخی .


بنده آمد که ترا مژده دهد از نوروز
مژده بپذیر و بده خلعت و کارش بطراز.

فرخی .


رخ دولت بفروز آتش فتنه بنشان
دل حکمت بزدای آلت ملکت بطراز.

منوچهری .


آن گردن مخروط هر آنگه که بیازند
وز گوش و سر و تیر و کمانی بطرازند.

منوچهری (دیوان چ 5 ص 175).


بفرمود کاورشن و برزهم
طرازند لشکر طلایه بهم .

اسدی (گرشاسب نامه ).


عذر طرازی که میر توبه ام اشکست
نیست دروغ ترا خدای خریدار
راست نگردد دروغ و مکر بچاره
معصیتت را بدین دروغ میاچار.

ناصرخسرو.


نماند کار دنیا جز ببازی
بقائی نیستش هر چون طرازی .

ناصرخسرو.


از من نثار شکر و جواب مفصلت
آنرا که از سؤال طرازد نثار من .

ناصرخسرو.


یکی دیبا طرازیدم نگاریده بحکمتها
که هرگزنآمد و ناید چنین از روم دیبائی .

ناصرخسرو.


دانش آموز و سر از گرد جهالت بفشان
راستی ورز و بکن طاعت و حیلت مطراز.

ناصرخسرو.


هم مقصر باشی ای دل گر بمدح مصطفی
معنی از گوهر طرازی لفظ از شکر کنی .

ناصرخسرو.


تا کی بود این بنا طرازیدن
چون خوابگه دوام نطرازی .

ناصرخسرو.


خوب دیبائی طرازیدم حکیمان را که او
تا قیامت جز سعادت را نبیند کس روا.

ناصرخسرو.


چو روی دهرزی بازی طرازیدن همی بینی
سزد گر زو بتابی روی و کار خویش بطرازی .

ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 127).


قصه ای را که نظم خواهد کرد
برطرازد سخن بدین هنجار.

مسعودسعد (دیوان ص 261).


چو آب و آتش باشد ز لشکر تو دو فوج
دو صف طرازد بر مرغزار از آتش و آب .

مسعودسعد.


هر گونه چرا داستان طرازم
کامروز بهر گونه داستانم .

مسعودسعد.


گه دست یازیدم همی زلفش طرازیدم همی
گه نرد بازیدم همی یک بوسه بود و دو ندب .

سنائی .


آن کار را بطرازید. (چهارمقاله ).
ای در آبدار نهان کرده در شکر
وی مشک تابدار طرازیده بر قمر.

سیدحسن غزنوی .


از بهر تو میطرازد ایام
منجوق ز صبح و پرچم از شام .

خاقانی .


کار من آن به که این و آن نطرازند
کآنکه مرا آفرید کارطراز است .

خاقانی .


از بس که بصنعتش طرازید
نقاش طراز ساحری ساخت .

خاقانی .


گل که عیساش طرازد مرغ است
نی که ادریس نشاند قلم است .

خاقانی .


|| به کارگاه بافتن دیبا و امثال آن .
- طرازیدن آب ؛ طرازکردن آب . برابر کردن آن :
طلب کردن جای و تدبیر مسکن
طرازیدن آب و تقدیر بنیان .

ناصرخسرو.


|| نیکو کردن . برازیدن . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 167 و کلمه ٔ ترازیدن در همین لغت نامه شود.
ترجمه مقاله