طعنه زن
لغتنامه دهخدا
طعنه زن . [ طَ ن َ / ن ِ زَ ] (نف مرکب ) ملامتگر. عیبجو. بدگو :
گر طعنه زنش معاف کردی
با موکب خود مصاف کردی .
به جان آید از دست طعنه زنان
که خود را بیاراست همچون زنان .
خاکش طعنه زن گوی عنبرآکنده و ریگش طیره ده مروارید پراکنده . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 36).
گر طعنه زنش معاف کردی
با موکب خود مصاف کردی .
نظامی .
به جان آید از دست طعنه زنان
که خود را بیاراست همچون زنان .
سعدی (بوستان ).
خاکش طعنه زن گوی عنبرآکنده و ریگش طیره ده مروارید پراکنده . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 36).