ترجمه مقاله

طعن زدن

لغت‌نامه دهخدا

طعن زدن . [ طَ زَ دَ ] (مص مرکب ) سرزنش کردن . نکوهش کردن :
زده کنگرش طعنها بر فلک
رسیده سر تیغ او بر ملک .

فردوسی .


در تاریخی که میکنم سخنی نرانم که آن به تعصبی و میلی کشد... بلکه آن گویم که تا خوانندگان با من اندر این موافقت کنند و طعنی نزنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 175).
اگر طعنی زند بر وی خسیسی
بجزوحشت مباد او را انیسی .

نظامی .


رجوع به طعنه زدن شود.
ترجمه مقاله