ترجمه مقاله

طغرل غلام

لغت‌نامه دهخدا

طغرل غلام . [ طُ رِ / رُ ل ِ غ ُ ] (اِخ ) وی غلام محمود و یوسف پسران ناصرالدین بود. بیهقی گوید: وی را عزیزتر از فرزندان داشتی . وی را بفریفتند بفرمان سلطان و تعبیه ها کردند تا بر وی مشرف باشد و هرچه رود می بازنماید تا ثمرات این خدمت بیابد به پایگاهی بزرگ که یابد و این ترک ابله این چربک بخورد و ندانست که کفران نعمت شوم باشد و قاصدان از قُصدار برکار کرد و میفرستاد سوی بلخ و غث و سمین می بازنمود عبدوس را پنهان و آن را به سلطان میرسانیدند و یوسف چه دانست که دل و جگر معشوقش بر وی مشرفند به هر وقتی و بیشتر در شراب میژکید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 250). و این طغرل غلامی بود که از میان دو هزار غلام چنو بیرون نیاید به دیدار و قد و رنگ و ظرافت و لیاقت و وی را از ترکستان ارسلان خاتون فرستاده بود بنام امیر محمود و این خاتون را عادت بود که سلطان محمود را غلامی نادر و کنیزکی دوشیزه ٔ نادره هر سالی فرستادی بر سبیل هدیه و امیر وی را دستارهای قصب و شار باریک و مروارید و دیبای رومی فرستادی . سلطان این طغرل را بپسندید و در جمله هفت و هشت غلام که ساقیان وی بودند پس از ایاز بداشت و سالی دو برآمد. یک روز چنان افتاد که امیر به باغ فیروزی شراب میخورد بر گل و چندان گل صدبرگ ریخته بودند که حد و اندازه نبود و این ساقیان ماهرویان عالم به نوبت دوگان دوگان می آمدند، این طغرل درآمد قبای لعل پوشیده و یار وی قبای فیروزه داشت و به ساقی گری مشغول شدند هر دو ماهروی و طغرل شرابی رنگین به دست بایستاد و امیر یوسف را شراب دریافته بود چشمش بر وی بماند و عاشق شد و هرچند کوشید و خویشتن را فراهم گرفت چشم از وی نتوانست بازداشت و امیر محمود دزدیده مینگریست و شیفتگی و بیهوشی برادرش میدید و به تغافل میزد تا آنکه ساعتی بگذشت پس گفت ای برادر تو از پدر کودک مانده بودی و گفته بود پدر ما بوقت مرگ عبداﷲ دبیر را که مقرر است که محمود ملک غزنین نگه دارد که اسماعیل مرد آن نیست محمود را از پیغام من بگوی که مرا دل به یوسف مشغول است ، وی را به تو سپردم باید که وی را به خوی خویش برآری و چون فرزندان خویش عزیز داری و ما تا این غایت دانی که به راستای تو چند نیکوئی فرموده ایم و پنداشتیم که باادب برآمده ای و نیستی چنانکه ما پنداشته ایم در مجلس شراب در غلامان چرا نگاه میکنی تو را خوش آید که هیچکس در مجلس شراب در غلامان تو نگرد؟ چشمت ازدیرباز بر این طغرل بمانده است و اگر حرمت روان پدرم نبودی ترا مالشی سخت تمام رسیدی ، این یک بار عفو کردم و این غلام را به تو بخشیدم که ما را چنو بسیار است ، هوشیار باش تا بار دیگر سهوی چنین نیفتد که با محمود چنین بازیها نرود. یوسف متحیر گشت و برپای خاست و زمین بوسه داد و گفت : توبه کردم و نیز چنین خطا نرود. سلطان گفت بنشین . بنشست و آن حدیث فرابُرید و نشاط شراب بالا گرفت و یوسف را شراب دریافت و بازگشت . امیر محمود خادمی خاص که وی را صافی میگفتند و چنین غلامها به دست او بودند آواز داد و گفت : طغرل را به نزدیک برادرم فرست . بفرستاد و یوسف بسیار شادی کرد و بسیار چیز بخشید خادمان را و بسیار صدقه داد و این غلام را برکشید و حاجب او شد و عزیزتر از فرزندان داشت و چون شب سیاه به روز سپیدش تاختن آورد و آفتاب را کسوفی افتاد از خاندانی بانام زن خواست و در عقد نکاح و عروسی وی تکلفهای بی محل نمود چنانکه گروهی از خردمندان پسند نداشتند و جزا و مکافات آن مهتر آن آمد که بازنمودم . پس از گذشتن خداوندش چون درجه گونه ای یافت و نواختی از سلطان مسعود اما ممقوت شد هم نزدیک وی و هم نزدیک بیشتر از مردمان و ادبار در وی پیچید وگذشته شد به جوانی روزگارش در ناکامی و عاقبت کفران نعمت همین است . (تاریخ بیهقی چ ادیب صص 250-254).
ترجمه مقاله