ترجمه مقاله

طلاق دادن

لغت‌نامه دهخدا

طلاق دادن . [ طَ دَ ](مص مرکب ) رها کردن زن . تسریح . (منتهی الارب ). تطلیق . (تاج المصادر). اِملاک . یقال : اُمْلِکَت امرَها (مجهولاً)؛ یعنی طلاق داده شد. (منتهی الارب ) :
هرکه مراو را طلاق داد بجویدش
دوست ندارد هگرز شوی حلاله .

ناصرخسرو.


و هرگاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کند هرآینه مقابح آن را به نظر بصیرت بیند... و به قضا رضا دهد تا غم کم خورد و دنیا را طلاق دهد. (کلیله و دمنه ).
شب طلاق خواب داده دیده بانان بصیر
تا شکرریز عروسان بیابان دیده اند.

خاقانی .


ترجمه مقاله