طلا کردن
لغتنامه دهخدا
طلا کردن . [ طِ / طَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به اصطلاح اطبا آنچه بر اندام مالند رقیق آن را طلا و غلیظ آن را ضماد گویند و شعرا مطلق بر مالیدن و اندودن اطلاق کنند :
نارنج چو دو کفه ٔ سیمین ترازو
هر دو ز زر سرخ طلا کرده برونسو.
صداع اجل را دوا کرده اند
که بر حیه زین می طلا کرده اند.
تفاخر به زرین قبا میکنی
طلائی بر آهن طلا میکنی .
- طلا کردن به بول ؛ تعنیة. (تاج المصادر بیهقی ).
نارنج چو دو کفه ٔ سیمین ترازو
هر دو ز زر سرخ طلا کرده برونسو.
منوچهری .
صداع اجل را دوا کرده اند
که بر حیه زین می طلا کرده اند.
نورالدین ظهوری .
تفاخر به زرین قبا میکنی
طلائی بر آهن طلا میکنی .
سعید اشرف (از آنندراج ).
- طلا کردن به بول ؛ تعنیة. (تاج المصادر بیهقی ).