ترجمه مقاله

طلحة

لغت‌نامه دهخدا

طلحة. [ طَ ح َ ] (اِخ ) الاجل شهاب الدین ابوالحسن طلحة. از اهل مرو است و بقول امین احمد رازی در تذکره ٔ هفت اقلیم با سنجربن ملکشاه (511 - 552 هَ . ق .) معاصر بوده است . عوفی گوید: در لطف طبع یگانه و در وفور هنر نادره ٔ زمانه ، به آداب و فضائل قدوه ٔ سحبان وائل ، ذات او بحر براعت بود. اما موج آن بحر لاَّلی معانی نفیس و قصر قدراو رشک اوج کیوان و برجیس ، خِطه ٔ مرو به مکان او مفاخر و وفور فضل او بر اقران ظاهر، چون سمای سخن پروری از خورشید ذات سمائی خالی شد و آن یگانه به جوار رحمت آفریدگار رفت ابوالحسن او را مرثیتی گفت . قطعه :
ز بهر آنکه نبینم همی سمائی را
کنار من چو سمائی شد از ستاره ٔ اشک
به ژرف دریا ماند ز رنج فرقت او
کنار من که نبینی در او کناره ٔ اشک
چو اشک من ز صفا رنگ لفظ او دارد
کنم ز بهر تسلای دل نظاره ٔ اشک
ز اشک چاره همی جویم و همی دانم
که هم ز غایت بیچارگی است چاره ٔ اشک .
و اشعار او آنچه قصاید و مقطعات است نادر و کم یاب است ، اما اکثر نظم او رباعیات بوده است و این رباعی چند از گفتار او در قلم آمد:

رباعی


آن دل که بُدی فارغ و ساکن پیوست
برخاست چو اندر او هوای تو نشست
آن دست که بند چرخ را بگشادی
بند سر زلف تو به یک موی ببست .

رباعی


گیرم که ز زلف حلقه ها بافته ای
وانگه به رخ چو ماه برتافته ای
الماس لطافت از کجا یافته ای
کآن لعل چنان به حیله بشکافته ای .

رباعی


ای عشق پرآشوب ، گناهم تو بسی
وی چهره ٔ یار، عذرخواهم تو بسی
بر روز جوانی که سیه شد ز فراق
ای موی سپید من گواهم تو بسی .

رباعی


گفتم خونت بریزم ای بینائی
مانا که زبان به مهر می نگشائی
آن خون ز ره دیده بپالودم پاک
تا دست به خون چون منی نالائی .

رباعی


هرچند غم من از جفا کردن تست
خون من از این حدیث در گردن تست
با اینهمه از مهر تو نزدیک رهی
کاری که مهمتر است غم خوردن تست .

رباعی


تا از دل یکدگر خبر یافته ایم
از کینه و مهر هر دو دل تافته ایم
من در طلب رضا و او در پی خشم
انصاف بده که موی بشکافته ایم .

رباعی


روزی به گلستان که خرامیدی مست
از رنگ رخ تو گل نیفتاد ز دست
نظاره ٔ روی تو بود گل پیوست
گل را تو چنان خوشی که ما را گل هست .

رباعی


با درد شب دراز هم ساز منم
با سوخته دل ساخته هم راز منم
هر جانوری که در شب آواز دهد
با او به نیاز دل هم آواز منم .

رباعی


نام لب تو نقش نگین باید کرد
زیر قدمت دیده زمین باید کرد
گفتی که سر تو دارم از عالم و بس
ترسم که سر اندر سر این باید کرد.

رباعی


گر در دل من ندانی اندازه ٔ درد
ای دوست سرشک سرخ بین و رخ زرد
ور نیستی آگه که به من هجر چه کرد
برخیز و بیا گرم بپرس از دم سرد.

رباعی


دوش از تو دلم شاد شد ای چشمه ٔ نوش
و امشب ز غم فراقت آمد به خروش
چیزی که قیاس آن نشاید کردن
یا محنت امشب است یا راحت دوش .

رباعی


آن دل که کلید گنج هر شادی داشت
در هر کاری هزار استادی داشت
شد بنده ٔ تو بدان نمانست که او
هرگز روزی نشان آزادی داشت .

رباعی


چون صبر رمیده شد پیام توچه سود
جان رفت ز پرسش و سلام تو چه سود
در آتش هجران تو ای جان جهان
دل سوخته شد وعده ٔ خام تو چه سود.

رباعی


گه گوژ چو زلف دلستان تو منم
گه نیست شده همچو دهان تو منم
ای قد تو همچو تیر، آخرروزی
بر من گذری کن که کمان تو منم .

رباعی


از هجر تو گر به گوشمال تو درم
گوئی ز خیالت به وصال تو درم
بر من سپه هجر ترا دستی نیست
تا من به حمایت خیال تو درم .

رباعی


در عشق تو دل نکرد یاد از دگری
دیده ز وفا نشان نداد از دگری
گرچه ستم از تو دیده ، داد از دگری
غمناک هم از تو به که شاد از دگری .

رباعی


ز اندیشه ٔ تو دلم به محنت فرسود
دشمن ز تو ای دوست به من بر بخشود
گوئی که دلم یک نفس ای جان جهان
آنجا که فراغت دلی بود نبود.

رباعی


چون هجر کیم بست به جنگ دل من
در دامن صبر دیده چنگ دل من
هان تا چه کنی تو با من ای صبر از آنک
در گردن تست نام و ننگ دل من .

(لباب الالباب ج 2 صص 153 - 156).


ترجمه مقاله