ترجمه مقاله

طمس

لغت‌نامه دهخدا

طمس . [ طَ ] (ع مص ) ناپدید کردن . (زوزنی ) (دهار) (تاج المصادر). ناپیدا کردن . ناپدید کردن و ناپیدا شدن (لازم و متعدی ). (منتهی الارب ) : جبرئیل بادی در روی ایشان دمید طمس شدند، و طمس آن باشد که چشم و دهان و بینی یکی شود و روی ناپدید شود. فطمسنا اعینهم فذوقوا عذابی و نذر . (قصص الانبیاء ص 56). نشان چیزی بردن . (منتخب اللغات ). ستردن . زدودن :
قصه ٔ شمس و تبسمهای شمس
وآن عروسان چمن را لمس و طمس .

مولوی .


|| از بیخ و بن برکندن چیزی را و ناپدید کردن نشان آنرا. و منه : اذا النجوم طمست و ربنا اطمس علی اموالهم ؛ ای اهلکها و استأصلها. (منتهی الارب ). محو کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر). کور کردن و برابر و بی نشان کردن . (منتهی الارب ). || هلاک کردن . || نظر دور کردن . (منتخب اللغات ). دور نگریستن . || دوری گزیدن . || روشنی بردن .(منتهی الارب ). || (اصطلاح صوفیه ) ذهاب رسوم و عادات است بالکلیه در صفات حق تعالی و این انتهای مرتبه است . (غیاث ) (آنندراج ). صاحب کشاف اصلاحات الفنون گوید: نزد صوفیه عبارتست از رفتن سایر صفات بشریت در صفات انوار ربوبیت . کذا نقل عن شیخ عبدالرزاق الکاشی و هکذا فی کشف اللغات . || (اصطلاح عروض ) آنست که از فاع لاتن مفروق الوتد پس از اسقاط هر دو سبب عین نیز ساقط گردانی فا بماند. (المعجم ).
ترجمه مقاله