ترجمه مقاله

طنجة

لغت‌نامه دهخدا

طنجة. [ طَ ج َ ] (اِخ ) شهری است بکرانه ٔ دریای مغرب . (منتهی الارب ). شهری است درجانب مغرب نزدیک بکوه قاف . (برهان ). شهری است در بن کوه قاف . (معرب تنگه ) نام شهری ، بندر مراکش کنار جبل الطارق . نام شهری است بر کنار دریای مغرب نزدیک تطاون . نام شهری از بلاد مغرب که تا مهدیه شش فرسنگ میان دارد، و اصل آن تنگه ٔ فارسی است . ناحیتی است [ بمغرب ] و قصبه ٔ آن فاس است . (حدود العالم ). نام شهر معروف ، و کلمه ٔ غیرعربی است . (متن المعرب ص 223). یاقوت و فیروزآبادی هر کدام بنوبه ٔ خود این لفظ را در معجم البلدان و قاموس بصورت بالا آورده اند. ابن منظور افریقی در لسان العرب بصورت طجنة ایراد کرده ، و در ضمن کلمه ٔ «طاجن » گوید: قال اللیث : اهملت الجیم و الطاء فی الثلاثی الصحیح و وجدنا مستعملة بعضها عربیة و بعضها معربة فمن المعرب قولهم «طجنة» بلد معروف . و ظاهراً تقدیم جیم بر نون ، ناشی از خطای تصحیح کنندگان لسان العرب در مطبعه ٔ بولاق باشد که گمان برده اند طنجة شاهد است برای الفاظ مختوم به نون !! و تأیید این قول آن است که ابن درید نیز پیروی لیث را کرده (2 :100) و گفته است «ج طم » اهملت .و البته «طج ن » هم غیرمستعمل است . اما طنجه اسم شهر معروف عربی نیست . (ترجمه از حاشیه ٔ ص 223 المعرب ).
شهری است دراقلیم چهارم ، طول آن از جهت مغرب هشتاد درجه و عرض وی از جانب جنوب سی وپنج درجه و نیم باشد. این شهر برکنار بحر مغرب مقابل جزیرةالخضراء واقع و از بلاد بربر و برّ اعظم بشمار رود. ابن حوقل گوید: طنجه شهری است باستانی ، چاههای آب آن روی پوشیده نیست ، بنای این شهر تمامی از سنگ است و قائم بر دریا، و در این تاریخ شهر معمور طنجة بمسافت میلی بر کنار دریا واقع است و بارو ندارد، و موقع شهر در پشت کوه و آب آن از کاریزی روان است که اهالی آنجا از سرچشمه ٔ آن بیخبرند. شهری است پرنعمت و بین طنجه و سبته یک روز مسافت است ، ولی عمل طنجه و حومه و اطراف آن مسافت یک ماه راه است . شهر طنجه پایان حدود افریقیه است و فاصله ٔ بین طنجه و قیروان دوهزار میل باشد. (معجم البلدان ). مملکتی بزرگ است از اقلیم دوم و سیُم و دارالملکش شهرطنجه که نواحی و مواضع و قصبات بسیار و توابع دارد.(نزهة القلوب چ اروپا ص 269) :
انده دهساله را بطنجه رماند
شادی نو را ز ری بیارد و عمان .

رودکی .


اندرشده چشم ما بخواب خوش
چشم حدثان به وادی طنجه .

منوچهری .


پس از گنج طنجه سخن کرد یاد
هرآنچ از ره آورد شه را بداد.

اسدی (گرشاسب نامه ص 331).


گرشاسف و نریمان را بترکستان فرستاد [ فریدون ]... و گرشاسف بعد از این بمغرب رفت بطنجه . چون بازآمد بمرد. (مجمل التواریخ و القصص ص 41). اما در این خلاف نیست که پادشاه روم را قیصر گویند و پادشاه طنجه و افریقیه و اندلس را افریقس گویند. (مجمل التواریخ ص 424). رجوع به فهرست الحلل السندسیة و فهرست التفهیم شود.
ترجمه مقاله