ترجمه مقاله

ظالم

لغت‌نامه دهخدا

ظالم . [ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ظلم . کسی که چیزی را در غیر موضع خود نهد. بیداد. بیدادگر. ستمگر. ستمکار. جافی . جابر. متعدی . مردم آزار. جفاکار. غاشم . غشوم . قاسط. ظلم کننده :
هیچ نیاید که رنج بیند یک روز
ظالم در روزگار خویش و نه غافل .

ناصرخسرو.


با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات ... و قمع ظالمان ... حاصل است ... می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه ). اقوال پسندیده مدروس گشته ... و مظلوم محق ذلیل و ظالم مبطل عزیز. (کلیله و دمنه ). زن گفت ای ظالم متهور برخیز. (کلیله و دمنه ).
سخن که جز به مدیح تونظم داده شود
سخنسرای بود ظالم و سخن مظلوم .

سوزنی .


ظالم که کباب از دل درویش خورد
چون درنگری ز پهلوی خویش خورد.

محیی الدین یحیی .


- ظالم دست کوتاه ؛ تعبیری است مثلی ، آنکه با وجودضعیف بودن ستمکار یا مایل به ستم کردن است .
|| نعت از ظَلم . درخشان . آبدار (دندان ). || کسی که شیر را قبل از گرفتن سرشیر بنوشد. ج ، ظالمون ، ظالمین ، ظُلَّم ، ظَلَمة. || (اِ) نوعی از گیاه که شاخ تر و نرم دارد. عشبی است که آن را شاخهای طولانی باشد. || صوف را نیز گویند.
ترجمه مقاله