ترجمه مقاله

ظلف

لغت‌نامه دهخدا

ظلف . [ ظَ ] (ع مص ) ظلف القوم ؛ پیروی کردآنها را. || ظلف الشاة؛ بر سُم زد گوسفندرا. || ظلف اثره ؛ پوشیده و ناپدید کرد اثر پای را تا راه بدو نبرند، یا در زمین درشت رفت تا اثر نماند. || ظلفت الارض ؛ درشت گردید. || ظلف عنه ؛ بازایستاد از آن . || بازایستادن تن از چیزی . (تاج المصادر بیهقی ). ظلف نفسه عنه ؛ بازداشت نفس را از آنکه کند یا بیارد آن را، یا بازداشت آن را از وی . || زهد ورزیدن .
ترجمه مقاله