ترجمه مقاله

عارضی

لغت‌نامه دهخدا

عارضی . [ رِ ] (حامص ) شغل عارض داشتن . لشکرنویسی . عرض دادن لشکر.عارض بودن : روز دیگر شنبه بوالفتح را به جامه خانه بردند و خلعت عارضی پوشید. (تاریخ بیهقی ). و بوالقاسم کثیر معزول شد از شغل عارضی . (تاریخ بیهقی ). بوسهل حمدوی مردی کافی است وی را عارضی باید کردو ترا وزارت . (تاریخ بیهقی ). و رجوع به عارض شود.
ترجمه مقاله