ترجمه مقاله

عاقبت

لغت‌نامه دهخدا

عاقبت . [ ق ِ ب َ] (ع اِ) عاقبة. پایان هر چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). فرجام . سرانجام : وی هشیار بود و سوی عاقبت نیکو نگاه کردی . (تاریخ بیهقی ص 157).
بد نسگالد به خلق بد نبود هرگزش
وانکه بدی کرد هست عاقبتش بر ندم .

منوچهری .


و اگر در عاقبت کارها و هجرت سوی گور فکرت شافی واجب داری . (کلیله و دمنه ).
عاقبتی هست بیا پیش از آن
کرده ٔ خود بین و بیندیش از آن .

نظامی .


یارب از لطف و کرم عاقبت خاقانی
خیر گردان تو که ما در طلبش خواب و خوریم .

خاقانی .


که از چنگال گرگم در ربودی
چو دیدم عاقبت گرگم تو بودی .

سعدی (گلستان ).


گفت پیغمبر که چون کوبی دری
عاقبت زان در برون آید سری .

مولوی .


ترجمه مقاله