ترجمه مقاله

عامل

لغت‌نامه دهخدا

عامل . [ م ِ ] (ع ص ) کارکن و صنعتگر. || کسی که با دست کار کند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هر که با دست کار گل ساختمان و بناء آن کند. (از اقرب الموارد) (المنجد) گلکار. || کسی که متصدی کارهای دیگر شوددر امور مالی و غیره . (المنجد). ضابط. (ناظم الاطباء). || دیوانی . نوکر. دولت . رئیس . والی . حاکم . (المنجد). ج ، عمال و عاملون و عمله :
به معزولی به چشمم در نشستی
چو عامل گشتی از من چشم بستی .

نظامی .


نهد عامل سفله بر خلق رنج
که تدبیر ملک است و توفیر گنج .

سعدی (بوستان چ یوسفی ص 157).


نیاورده عامل غش اندر میان
نیندیشد از رفع دیوانیان .

سعدی .


تا نگویی که عاملان حریص
نیکخواهان دولت شاهند.

سعدی .


|| دانا. زبردست در هر کاری . || وکیل و کارگزار. (ناظم الاطباء). || کلمه ای که بدان اعراب کلمه ٔ دیگر تغییر می کند. ج ، عوامل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (تعریفات ) (مهذب الاسماء).و رجوع به عوامل شود.
ترجمه مقاله