ترجمه مقاله

عبقری

لغت‌نامه دهخدا

عبقری . [ ع َ ق َ ری ی ] (ع ص ) سید. (اقرب الموارد). رئیس . (مهذب الاسماء).یقال هو عبقری القوم ؛ یعنی مهتر و قوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || قوی . || بهتر وکاملتر از هر چیزی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || آنچه در حسن و نیکوئی فائق تر باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || سخت . (منتهی الارب ). شدید. (اقرب الموارد). یقال ظلم عبقری . (اقرب الموارد). || دروغ بی آمیغ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) نوعی از گستردنی دیبانگارین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). نوعی از گستردنی فاخر، و منه الحدیث :کان عمر یسجد علی عبقری . (منتهی الارب ) :
کبکان دری غالیه در چشم کشیدند
سروان سهی عبقری سبز خریدند.

منوچهری .


برگ گل سپید بمانند عبقری
برگ گل دو رنگ به کردار جعفری .

منوچهری .


سلسبیل از بهر جان تشنگان دارد خدای
خرقه پوشان را بود آنجا مسلم عبقری .

سنائی .


بسختی نگشت این نمد بسترم
روم زین سپس عبقری گسترم .

سعدی .


دامن مکش ز صحبت ایشان که در بهشت
دامنکشان سندس خضرند و عبقری .

سعدی .


ترجمه مقاله