عترت
لغتنامه دهخدا
عترت . [ ع ِرَ ] (ع اِ) عترة. خویشاوندان و اقارب :
ما بر اثر عترت پیغمبر خویشیم
اولاد زنا بر اثر رأی و هوی اند.
پیش خدای نیست شفیعم مگر رسول
دارم شفیع پیش رسول آل و عترتش .
و فرزندان و عترت او را خوار و حقیر دارند. (تاریخ قم ).
ما بر اثر عترت پیغمبر خویشیم
اولاد زنا بر اثر رأی و هوی اند.
ناصرخسرو.
پیش خدای نیست شفیعم مگر رسول
دارم شفیع پیش رسول آل و عترتش .
ناصرخسرو.
و فرزندان و عترت او را خوار و حقیر دارند. (تاریخ قم ).