عدل ورز
لغتنامه دهخدا
عدل ورز. [ ع َ وَ ] (نف مرکب ) دادگر. عادل :
بر هر دو روی سکه ٔ ایام ، نام تو
خاقان عدل ورز و هنرپرورآمده .
عدل ورزا خسروا پیوند عمرت باد عدل
کز جهان عدل است و بس کو را مُعَمَّر ساختند.
بر هر دو روی سکه ٔ ایام ، نام تو
خاقان عدل ورز و هنرپرورآمده .
خاقانی .
عدل ورزا خسروا پیوند عمرت باد عدل
کز جهان عدل است و بس کو را مُعَمَّر ساختند.
خاقانی .