ترجمه مقاله

عزق

لغت‌نامه دهخدا

عزق . [ ع َ ] (ع مص ) زمین شکافتن . (از منتهی الارب ): عزق الارض ؛ زمین را شکافت و آن را زیرورو کرد. و این فعل فقط برای زمین بکار میرود. (از اقرب الموارد). نعت آن أرض معزوقة باشد. || شتابی نمودن در دویدن . (از منتهی الارب ). سرعت کردن در دویدن . (از اقرب الموارد). || بازداشتن ، چنانکه گویند: عزق الخیر عنی ؛ یعنی بازداشت نیکوئی را از من . (از منتهی الارب ): عزق الخبر عنی ؛ خبر را از من بازداشت . (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). || مبالغه کردن در زدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
ترجمه مقاله