ترجمه مقاله

عسکر

لغت‌نامه دهخدا

عسکر. [ ع َ ک َ ] (معرب ، اِ) لشکر، و کلمه ٔ فارسی است . (از دهار) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). معرب لشکر است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). جند. سپاه . اصل آن لشکر است . (جمهره ٔ ابن درید از سیوطی ). ابن قتیبه ، عسکر را فارسی دانسته است و ابن درید آن را همان «لشکر» فارسی نوشته است بمعنی مجتمع و گروه سپاهیان . (از المعرب جوالیقی ). ج ، عساکر :
طبع کافی که عسکر هنر است
چون نی عسکری همه شکر است .

خاقانی .


بالای هفت خیمه ٔ فیروزه دان ز قدر
میدانگهی که هست در آن عسکر سخاش .

خاقانی .


|| گروه . (منتهی الارب ). جمع. (اقرب الموارد). || بسیار از هر چیزی . || تاریکی شب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، عَساکر. (اقرب الموارد) (دهار).
ترجمه مقاله