ترجمه مقاله

عصل

لغت‌نامه دهخدا

عصل . [ ع َ ] (ع مص ) خمیدن . (از منتهی الارب ). || کژ گردانیدن ، گویند: عصل العود؛ یعنی کژ گردانید چوب را،و اگر کجیش سرشتی باشد فعلش از باب سمع آید. (از منتهی الارب ). کژ گردانیدن . (از اقرب الموارد). || شاش کردن . (از ناظم الاطباء): عصل الصبی ؛ آن کودک ادرار و بول کرد. (از اقرب الموارد). آب تاختن .
ترجمه مقاله