عظات
لغتنامه دهخدا
عظات . [ ع ِ ] (ع اِ) ج ِ عِظة. (اقرب الموارد).نصیحتها. پندها. اندرزها. رجوع به عظة و عظت شود:
اندوه من به روی تو بودی گسارده
و آرام یافتی دل من از عظات تو.
بهر این بو گفت احمد در عظات
دائما قرة عینی فی الصلاة.
اندوه من به روی تو بودی گسارده
و آرام یافتی دل من از عظات تو.
مسعودسعد.
بهر این بو گفت احمد در عظات
دائما قرة عینی فی الصلاة.
مولوی .