ترجمه مقاله

عمق

لغت‌نامه دهخدا

عمق . [ ع ُ ] (ع اِ) مغ چاه و وادی و کوه و جز آن . (منتهی الارب ). قعر چاه و دره و وادی و امثال آن . (از اقرب الموارد). ج ، اَعماق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). عَمق . عُمُق . مغاکی .(دهار). ژرفا و تک از هر گودی . (ناظم الاطباء). ژرفنا. ژرفی . گودی . ته . بن . فرود. تک : زندگانی خداوند دراز باد، اعمال غزنی دریائی است که غور و عمق آن پیدا نیست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 125). || یکی از ابعاد سه گانه ٔ جسم است در مقابل طول وعرض . ستبرنا. ژرفا. ژرفنا : و عادت مردمان چنان رفته است که درازترین بعدی را طول نام کنند، ای درازا، و آنکه کمتر است او را عرض نام کنند، ای پهنا، و سدیگر را عمق نام کنند، ای ژرفا. (التفهیم ).
نه طول است او را نه عرض و نه عمق
نه اندر سطوح و نه در انتهاست .

ناصرخسرو.


در کشاف اصطلاحات الفنون ، تعریف عمق چنین آمده است : عمق بر چند معنی اطلاق شود: اول ، سومین امتدادی که مقاطع باشد هر یک از دو امتداد پیش از خود را بر زوایا (دو امتداد دیگر درازا و پهنا است ) و بدین معنی عمق سومین ابعاد جسمی است . دوم ، «ثخن » مطلقاً، خواه نازل باشد و خواه صاعد، و آن را جسم تعلیمی نیز گویند، و اینکه گویند هر جسمی فی نفسه عمیق است از این معنی گرفته شده . سوم ، «ثخن » نازل یعنی مقید به اعتبار نزولش ؛ اما ثخن صاعد را سمک نامند. چهارم ، امتداد از سینه تا «ظَهر» انسان ، و امتداد از «ظَهر» چهارپایان تا زمین . || کرانه ٔدشت دور از دیدار. (منتهی الارب ). نواحی دوردست از مفازه و بیابان . (از اقرب الموارد). ج ، أعماق . (منتهی الارب ). عَمق . رجوع به عَمق شود.
ترجمه مقاله