ترجمه مقاله

عنق

لغت‌نامه دهخدا

عنق . [ ع ُ ن ُ ] (ع اِ) گردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فاصله ٔ بین سر و بدن . (از اقرب الموارد). بصورت مذکر و مؤنث به کار میرودو تذکیر آن بیشتر است . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). بنی تمیم آن را بسکون نون تلفظ میکنند. (از ناظم الاطباء). عُنْق . عُنَق . ج ، أعناق (منتهی الارب ) (اقرب الموارد)، أعنُق . (ناظم الاطباء) :
خاک اکنون بر سر ترک و قنق
که یکی شک هر دو را بندد عنق .

مولوی .


آن یکی را بیگهان آمد قنق
ساخت او را همچو طوق اندر عُنق .

مولوی (مثنوی ج 5 ص 232).


|| جماعت مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): جأنی عنق من الناس ؛ یعنی جماعتی از مردم نزد من آمدند. جاء الناس عنقاً عنقاً؛ مردم فرقه فرقه آمدند. (از اقرب الموارد). || مهتران . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رؤسا و مهتران . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پاره ای از خیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). پاره ای از کار، خواه خیر باشد و خواه شر. (از اقرب الموارد). و در حدیث است که «المؤذنون أطول الناس أعناقاً»؛ یعنی مؤذنان بیشترین مردم هستند در اعمال نیک ، و نیز آنان بطول عنق وصف میشوند. در این حدیث «اعناق » را به کسر همزه نیز خوانده اند؛ یعنی مؤذنان سریعترین مردم هستند بسوی بهشت . (از منتهی الارب ). || پائین شکنبه ٔ ستور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ابتدای هر چیز: مات فلان فی عنق الصیف ؛ فلان در ابتدای تابستان درگذشت . (از اقرب الموارد). || عنق الدهر؛ زمان قدیم . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || انتظار و تمایل : هم عنق الیک ؛ آنان متمایل به تو هستند و منتظر تو میباشند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || سابقه : له عنق فی الخیر؛ او را سابقه ای است در نیکی . (از اقرب الموارد). || ذمه و عهد: أمانةاﷲ فی عنقک ؛ امانت خداوند بر ذمه و عهده ٔ تو است . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || گلوگاه : ابریق محزوق العنق ؛ آبدستان تنگ گلوگاه . (از یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به محزوق شود.
- بدعنق ؛ در تداول فارسی ، عبوس . عابس . ترش روی . بداخلاق .
- ذوالعنق ؛ نام اسب مقدادبن اسود و نیز لقب چند تن است . رجوع به ذوالعنق درهمین لغت نامه و منتهی الارب شود.
- عنق رحم ؛ گلوی زهدان . (فرهنگ فارسی معین ).
ترجمه مقاله