ترجمه مقاله

عوف

لغت‌نامه دهخدا

عوف . [ ع َ ] (اِخ ) نام مردی است از قبیله ٔ ربیعة. (از انساب سمعانی ).
- امثال :
لا حُرَّ بوادی عوف ؛ یعنی نیست آزادی به وادی عوف . (ناظم الاطباء). مثل است در مورد شخص عزیز و نیرومندی که شخص خوار بوسیله ٔ او عزیز گردد و عزیز بوسیله ٔ او خوار شود. (از اقرب الموارد). و گویند منظور از عوف ، عوف بن محلم بن ذهل بن شیبان است که مروان القرظ بدو پناهنده شده بود و چون عمروبن هند، مروان را از او خواست عوف از تسلیم وی خودداری کرد و عمرو جمله ٔ فوق را درباره ٔ او گفت . یعنی عوف بر هر کس که به وادی او درآید چیره میشود و کسانی که در وادی او هستند در اطاعت از او چون غلامانند. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).و نیز گویند که آن بجهت این بود که عوف ، اسیران را بقتل میرساند. و یا اینکه او عوف بن کعب است که المنذربن ماءالسماء، زهیربن امیه را بجهت کینه ای که با اوداشت از او خواست ، اما عوف از تسلیم وی خودداری کردو عوف جمله ٔ فوق را گفت . (از منتهی الارب ). و رجوع به عوف (ابن مالک بن ضبیعة) و عوف (ابن محلم بن ذهل ) شود.
هو أوفی من عوف ؛ مثلی است در وفا. (از اقرب الموارد). یعنی عوف چیره وغالب است بر کسانی که در وادی وی میباشند و آنها مانند بنده اند در اطاعت وی . (ناظم الاطباء).
|| مراد از بنی عوف در شعر ذیل از سعدی ، ظاهراً مطلق عرب زبان است نه طایفه ٔ معینی از اولاد عوف ،نام شخصی :
دانی چه گفته اند بنی عوف در عرب
نسل بریده به که موالید بی ادب .

سعدی .


ترجمه مقاله