ترجمه مقاله

عیب پوش

لغت‌نامه دهخدا

عیب پوش . [ ع َ / ع ِ ] (نف مرکب ) عیب پوشنده . آنکه می پوشاند و اغماض میکند از سهو و خطای دیگران . (ناظم الاطباء). خطاپوش . ستارالعیوب . مقابل عیب جو :
جاهلی کفر و عاقلی دین است
عیب جوی آن و عیب پوش اینست .

سنائی .


هست چو همنام خویش نامزد بطش و بخش
بطش ورا عیب پوش بخش فراوان او.

خاقانی .


پوست باشد مغز بد را عیب پوش
مغز نیکو را ز غیرت غیب پوش .

مولوی .


کسانی که با ما به خلوت درند
مرا عیب پوش و ثنا گسترند.

سعدی .


بر من رسواشده ٔ عیب کوش
عیب تو پوشی که توئی عیب پوش .

میرخسرو (از آنندراج ).


هرکه سخن نشنود ازعیب پوش
خود شود اندر حق خود عیب کوش .

امیرخسرو دهلوی .


دیده ٔ بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش
زین دلیریها که من در کنج خلوت میکنم .

حافظ.


ساقیا می ده که رندیهای حافظ عفو کرد
آصف صاحبقران جرم بخش عیب پوش .

حافظ.


رندی حافظ نه گناهی است صعب
با کرم پادشه عیب پوش .

حافظ.


پرده ٔ مردم دریدن عیب خود بنمودن است
عیب خود می پوشد از چشم خلایق عیب پوش .

صائب .


|| بمعنی عیب پوشی و عیب پوشیدن نیز به کار رود :
نجوشم که خام است جوش همه
زنم دست در عیب پوش همه .

نظامی (از آنندراج ).


|| پوشاک روئین پوشاکها. (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله