ترجمه مقاله

عیب گفتن

لغت‌نامه دهخدا

عیب گفتن . [ ع َ / ع ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بدی کسی را گفتن . هجو کردن . دشنام گفتن . (ناظم الاطباء). ایراد گرفتن . بدی و زشتی کسی بازگفتن . معایب برشمردن : چون شراب نیرو کرد... بلکاتکین را مخنث خواندندی ... هرکسی را عیبی و سقطی گفتندی . (تاریخ بیهقی ص 220).
گرم عیب گوید بداندیش من
بیا گو ببر نسخه از پیش من .

سعدی .


جز اینقدر نتوان گفت بر جمال تو عیب
که مهربانی از آن طبع و خو نمی آید.

سعدی .


کس عیب نیارد گفت آن را که تو بِپْسندی
کس رد نتواند کرد آن را که تو بگزینی .

سعدی .


عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو
نفی حکمت مکن ازبهر دل عامی چند.

حافظ.


با محتسبم عیب مگوئید که اونیز
پیوسته چو من در طلب عیش مدام است .

حافظ.


عیب تو خواهی نگوید خصم عیب او مگو
با خموشی می توان خاموش کردن کوه را.

واعظ قزوینی .


ترجمه مقاله