ترجمه مقاله

غائب

لغت‌نامه دهخدا

غائب . [ ءِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از غیبت . نهان . ناپدید. نابدید. (منتهی الارب ). پنهان . ناپیدا. (دهار). ناپدیدار. خلاف حاضر. آنکه حاضر نیست . آنکه حضور ندارد.مقابل شاهد و حاضر و رجوع به شاهد در اساس الاقتباس ص 333 شود. || و اسم است آنچه را که پنهان شود. (منتهی الارب ). و غائبک ماغاب عنک . (قطر المحیط).عارج . (منتهی الارب ). ج ، غُیِّب ، غُیّاب ، غَیَب ، غائبون در حالت رفعی و غائبین در حالت نصبی و جری . (دهار) (المنجد). مقبئن . غائب . (منتهی الارب ) :
نشد از جانبشان غائب روزی و شبی .

منوچهری .


من دوست باشم دوستاران او را و دشمن باشم دشمنان وی را از خاص و عام و نزدیک و دور و حاضر و غائب . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315).
ز بهر حاضر اکنون زبانت حاجب تست
ز بهر غائب فردا رسول تو قلم است .

ناصرخسرو.


چون روز شد معلوم کردند که هیچ غائب نشده بود جز یکی پنگان زرین . (تاریخ بخارا نرشخی ص 32).
باز فرمود تا مرا جستند
نامم از لوح غائبان شستند.

نظامی .


هرگز وجود حاضر و غائب شنیده ای
من در میان جمع و دلم جای دیگر است .

سعدی .


حضوری گر همی خواهی از او غائب مشو حافظ
متی ماتلق من تهوی دع الدنیا و اهملها.

حافظ.


- امام غائب ؛ لقب حضرت محمدبن الحسن العسکری امام دوازدهم شیعه ٔ اثنا عشریة. امام منتظر شیعه . رجوع به مهدی شود.
- امر غائب ؛ امری که مأمور آن حضور ندارد. برو، امر حاضر است . برود، امر غائب است .
- حاضر و غائب کردن ؛ بررسیدن که کی حاضر و کی غائب است .
- حاضر و غائب متوفی ؛ نوعی از وظیفه خواران پیشین که از خرانه ٔ دولت در سال راتبه ای داشتند، وقتی میمردند آنان را غائب متوفی مینامیدند و دیگران برای آنکه راتبه ٔ او را در باره ٔ خود برقرار کنند می کوشیدند.
- ضمیر غائب ؛ در فارسی ، منفصل : او. وی . ایشان . متصل : د. ند (به افعال ). ش . شان . (به افعال و اسماء و حروف ).
- غائب شدن ؛ غروب . (تاج المصادربیهقی ). پنهان شدن . ناپیدا گردیدن . گم گشتن .
- مدتی غائب بودن کسی ؛ هب . هیوب . (منتهی الارب ).
|| غافل : خواجه مدتی است دراز که از ما غائب بوده این خداوند نه آن است که دیده بود و به هیچ حال سخن نمیتواند شنود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 571).
غائب از عالیجنابت خائب است از کام و دل
گفته اند این خود به آئین مثل من غاب خاب .

انوری .


مشو یک زمان غافل از آستانش
که هرکس که غائب شد او هست خائب .

ابن یمین .


ترجمه مقاله