ترجمه مقاله

غار

لغت‌نامه دهخدا

غار. (ع اِ) سوراخ در کوه . (دهار). دره و شکاف کوه . (برهان ) (دستور اللغة). سوراخ کوه . (مهذب الاسماء). سمج که در کوه باشد. شکاف کوه که به خانه مانند باشد. شکاف عمیق در کوه به سوی پستی . سوراخ زمین و یا گود بزرگ که در آن جانور وحشی جای گیرد. سوراخی که جانور صحرائی در آن مأوی کند. مغار. مغارة. (منتهی الارب ). کهف . (دهار). دره . (صحاح الفرس ). گویه . دهار. (برهان ). مغاره که اسم جنس میباشد. (قاموس الاعلام ).شکاف کنده . شکفت . ج ، غیران ، اغوار. مغارة فی الجبل کانه سرب . (معجم البلدان یاقوت ). اشکفت :
ز جای اندرآمد [ اژدها ] چو کوهی سیاه
تو گفتی که تاریک شد مهر وماه ...
دهن باز کرده چو غار سیاه
همیکرد غران بدو در نگاه .

فردوسی .


در و غار جای کمین شماست
بر و بوم کوه و زمین شماست .

فردوسی .


که ناگاه گردی برآمد ز دشت
که کوه و در و غار ازو تیره گشت .

فردوسی .


به پیش اندرآمد یکی غارتنگ
سه جنگی پس اندر بسان پلنگ .

فردوسی .


به کوه اندرون جای تنگش گزید
نگه کرد غاری بنش ناپدید.

فردوسی .


وزآن پس بفرمود افراسیاب
که از کوه و غار و بیابان و آب .

فردوسی .


سواران چو شیران جسته ز غار
که باشند پرخشم روز شکار.

فردوسی .


از تیر تو در باره ٔ هر حصنی راهیست
وز خشت تو اندر بر هر کوهی غاریست .

فرخی .


او مار بود و مار چو آهنگ او کنی
اندر جهد ز بیم به سوراخ تنگ غار.

منوچهری .


بزدم بر سر دیوار تو برخاری
کجکی گرد تو همچون دهن غاری .

منوچهری .


یکایک پراکنده بر دشت و غار
زبان چون درخت و دهان چون دهار.

اسدی .


به کوهی دگر بود غاری فراخ
فرازش کمربست و بن دیولاخ .

(گرشاسب نامه ).


ز علم است غار علی سنگ نیست
نشاید به سنگ افتخارعلی .

ناصرخسرو.


ابلیس لعین دست گشاده ست به غارت
ایزدت بدین سختی از این بست در این غار.

ناصرخسرو.


ببینی به غار اندرون یکسره
سر او ضیاع و عقار علی .

ناصرخسرو.


چون خفت در آن غار برون ناید از آن مار
بیرون نکشی پایش از آنجای چوکفتار.

ناصرخسرو.


نی نی که تو بر اشتر تن شهره سواری
وندر ره تو جوی و جر و بیشه و غار است .

ناصرخسرو.


گر باز بدام اودرآویزد
غاری بود آن و سهمگین غاری .

ناصرخسرو.


پیاده به بسی چون بسته بر خر
تهی غاری به از پرگرگ غاری .

ناصرخسرو.


چونانکه به غاردر پیمبر
من نیز کنون چنان به غارم .

ناصرخسرو.


آه صبح است مگر نحل که بر شه ره غار
غرش افکنده و عریان به خراسان یابم .

خاقانی .


ناکرده مکر مکیان جان محمد را زیان
چون عنکبوتی در میان پروانه ٔ غار آمده .

خاقانی .


یا هیچ عنکبوت سطرلاب کس شنید
کآب دهن تنید وزان بند غار کرد.

خاقانی .


که زیر دامن این دیر غاریست
درو سنگی سیه گوئی سواریست .

نظامی .


اژدها گرچه خسبد اندرغار
شیر نر بر درش نیابد بار.

نظامی .


همه میلش به کوه و غار باشد
ندیمش گرگ و میش و مار باشد.

نظامی .


به رنج و راحتش درکوه و غاری
حرم ماری و محرم سوسماری .

نظامی .


تا به غاری رسید دور از دشت
که به رؤیای آدمی نگذشت .

نظامی .


چون درآمد شکارزن به شکار
اژدها خفته دید بر در غار
دهنی چون دهانه ٔ غاری
جز هلاکش نه در جهان کاری
گور چون شاه را ندید قرار
آمد از دور و درخزید به غار
شه دگر باره در گرفتن گور
شد در آن غار تنگنای به زور
آمد از تنگنای غار برون
گشت جویای راه و راهنمون
راه در گنجدان غار کنند
گنج بیرون برند و بار کنند.

نظامی (هفت پیکر).


تنگ بود غار تو با غور او
هیچ بود عمر تو با دور او.

نظامی .


تا بتند عنکبوت بر در هر غار
پرده ٔ عصمت که پود و تار ندارد.

عطار.


می بگویند اندر آن گفتار نیست
از برون جویند کاندر غار نیست .

مولوی .


چه خورد شیر شرزه دربن غار
باز افتاده را چه قوت بود.

سعدی (گلستان ).


نخورد شیر نیم خورده ٔ سگ
ور بسختی بمیرد اندر غار.

سعدی (گلستان ).


صدیق با محمد بر هفتم آسمان است
هرچند او بظاهر در غار می نماید.

(نقل از ص 121 انیس الطالبین ).


|| حفره . وهدة. نشیب . مغاک . زمین پست . زمین گود. زمین چال . جای نشیب در کوه . (منتهی الارب ). هر زمین پست هموار :
همه غار و هامون پر از کشته بود
سر دشمن از جنگ برگشته بود.

فردوسی .


ز کوه و ز هامون و از دشت و غار
ز یزدان همی خواستی زینهار.

فردوسی .


|| الغاران ؛ فم الانسان و فرجه . (معجم البلدان ). || زمین نم دار که آب در او فروشده باشد. (منتهی الارب ). || گروه بسیار از مردم . (منتهی الارب ). جمع کثیر از مردم . الجماعة من الناس . (معجم البلدان ). || لشکر. (مهذب الاسماء). (منتهی الارب ). یقال التقی الغاران ؛ ای الجیشان . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). قال ابوالحسین : لما انحاز الزبیریوم الجمل ، مرّ بماء لبنی تمیم ، فقیل للاحنف بن قیس : هذا الزبیر قد اقبل . قال و ما اصنع به ان جمع بین هذین الغارین و ترک الناس و اقبل - یرید بالغارین المعسکرین . (عقدالفرید ص 80 جزء 5). || غله که از جائی به جائی برند. (منتهی الارب ). || رشک . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (بحرالفضائل ). رشک بردن . (دهار). الغار لغة فی الغیرة بالکسر، یقال فلان شدیدالغار علی اهله ؛ ای الغیرة و قال ابن القطاع : غارالرجل علی اهله یغار غیرة و غاراً. و قال ابوذؤیب یشبه غلیان القدر بصخب الضرائر :
لهن ّ نشیج بالنشیل کأنها
ضرائر حرمی تفاحش غارها.
(تاج العروس ). رشک خوردن بر زن خود. (منتهی الارب ). الغار لغة فی الغیرة. (معجم البلدان ). || گرد. (منتهی الارب ). و الغار الغبار عن کراع . (تاج العروس ). || برگ درخت رز. (منتهی الارب ). ورق الکرم . (تاج العروس ). || غار اعلی ؛ کام . آنچه پس استخوان تُنک بالائین دهن باشد. یا شکاف مابین هر دو زنخ یا اندرون دهن . (منتهی الارب ). هر یک از دو تهیگاه درون دهان در زیر و بالا: غار اعلی و غار اسفل ؛ دو گشادگی در درون دهان . غار اعلی ؛ کام زبرین . غار اسفل ؛ کام زیرین . الغار،الفم بغطائه الحنکین . (معجم البلدان ). || سرداب . || سنگ سفیدفام . (بحرالفضائل ). || پیمانه ای است به قدر صد قفیز مر اهل نسف را. (منتهی الارب ). مکیالی بوده است اهل خوارزم را و آن معادل است با ده غور. (مفاتیح خوارزمی ص 43). مکیالی بوده اهل نسف را و آن صد قفیز است و قفیز در آنجانه من و نیم بوده . (مفاتیح خوارزمی ص 43).
ترجمه مقاله