ترجمه مقاله

غاشیه کش

لغت‌نامه دهخدا

غاشیه کش . [ ی َ / ی َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) برنده ٔ غاشیه . کشنده ٔ غاشیه . حامل غاشیه :
مقرعه زن گشت رعد مقرعه ٔ او درخش
غاشیه کش گشت باد غاشیه ٔ او دیم .

منوچهری .


این غاشیه کش گشته پیش غالب
این بسته میانک به پیش بطام .

ناصرخسرو.


زیر رکابش نگر حلقه به گوش آسمان
پیش عنانش ببین غاشیه کش روزگار.

خاقانی .


نوبه زنت کیقباد میده نهت اردشیر
نیزه برت تهمتن غاشیه کش گستهم .

خاقانی .


در پیش او که غاشیه کش بود جبرئیل
هم انبیا پیاده دویده هم اصفیا.

عطار.


چون ماه رخش به حسن میتازد
صد غاشیه کش بدلبری هستش .

عطار.


و رجوع به غاشیه شود.
ترجمه مقاله